خرگوش کوچولو

2.6K 313 19
                                    

NAME : XIAO TUZI
Genre: Fantasy - mpreg - smut
Author : @Scorpion0013
Channel : @YIZHANFIC
♡♡♡♡♤♤♤♤♤◇◇◇♧♧♧

جنگل چنگباشیان در کوه ھای کینگان ، یکی از معدود مکان ھایی بود که تمامی نژاد ھای روی زمین در اون حق تردد و زندگی رو، در صلح و صفا کنار ھمدیگه داشتن، مگر در یک شب خاص.
یک شب در تمام سال وجود داشت که این جنگل را
مختص به جادوگران و موجودات قدرتمند شب میکرد و اگر نوع دیگه ای از موجودات، در اون شب ھوس پرسه زنی یا عبور از این جنگل بزرگ به سرش میزد، تضمین جونش پای خودش بود: اون شب بخصوص ھالووین بود!
شبی زیبا و در عین حال ترسناک ، شبی که در آن
جادوگران میتوانستند قدرت ھای جادویی خود را با طلسم ھای ممنوعه افزایش دھند، موجودات شبی چون خون اشام ھا، طعمه ھای خاص خودشون رو
نشون کرده و یا طی مراسم خاص خود با تقدیم
قربانی به پیشگاه الھه مخصوصشان، قدرتی ماورای تصور به دست بیاورند ، و یا گرگینه ھا جانشین جدید خود را با دوئل و مھارت شکار جانوران سردرگم ، انتخاب کنند....
شیائو ژان، آجین(نیمه ھیولا..نیمه انسان) خرگوشِ
ملوسی بود که به خاطر سالھا زندگیِ جمعی، در
تپه ھا و جنگل ھای مختلف از این قانون کاملا آگاھی داشت اما بیرون اومدنش در این شب بخصوص واقعا تقصیر خودش نبود.
توی گروه جدیدی که زندگی میکرد، اون مسئول بچه خرگوشایی بود که تازه داشتن مراحل تبدیل رو
می گذرانند و از اونجایی که این مراحل گاھی خیلی دردناک میشد ،داروی خاصی مورد نیاز بود تا به رفع یا کم کردن این درد کمک کنه.
با این ھمه، مسئول گروه، که آجین پیری بود،
فراموش کرده بود این دارو رو طی ھفته ی گذشته
تھیه کنه ، به ھمین خاطر ، الان ، کلی بچه خرگوش
در حال تبدیل، درد شدیدی داشتن و بعضی از اونھا به قدری ضعیف شده بودند که ممکن بود تا صبح
دووم نیارند. خصوصا که تازه وقت غروب و آغاز شب بود.
به ھمین خاطر شیائو ژان مجبور شده بود از تپه ھای امنشون بیرون بیاد و با این امید که چون جای گیاھان رو میدونه، پس سریع ھم برمیگرده ، پا به این جنگل ترسناک، اونم در این وقت ممنوعه، بگذاره .
ھمینطور که ژان سرعتش رو در دویدن بیشتر میکرد، با کمک گوش ھای بزرگ و شنوایی فراصوتش،
سعی در پیدا کردن خطرات احتمالی داشت.
به محض رسیدن به محل گیاھان دارویی ،که در دل جنگل و کنار چشمه ی کوچکی بود، خوشحال از توی دردسر نیفتادنش، چند تا از گیاه مورد نظرش رو چید و توی ساکی که حمل میکرد گذاشت. میدونست این مقدار برای کل بچه ھا کافی نیست اما برای اون ھایی که وضع بدتری دارن کافیه و از طرفی ،پروسه‌ی تبدیل یک ھفته طول میکشید و اگر حال کسی بدتر میشد میتونستن روزای بعد برای تھیه ی دارو برگردند.
وقتی کیف کوچیکش رو از مقدار گیاھی که
میخواست، پر کرد، با تیز کردن گوش ھاش، آماده‌ی حرکت شد اما با اولین جھش درد شدیدی رو توی گوش ھا و سرش احساس کرد و آخرین چیزی که
قبل از بیھوشی با عطر شیرین و خاصی که در
اطرافش پیچیده بود، شنید ، صدای عمیق و لحن
تھدید آمیز مھاجم ناشناسش بود:

XiaoTuzi ...... ....... خرگوش کوچولوWhere stories live. Discover now