معرفی میکنم ...
ایشون پرنس کوچولوی وان دایرکشن هستن 🥺
و کاملا به پدرهاش رفته✨
و حالا توی این چپتر پا به این دنیا میذارهههه :)))——————————————————
- آههههههه
نایل سعی داشت دوباره دراز بکشه ولی دردش خیلی بیشتر شده بود و نمیتونست حرکتی بکنه
- اوه خداااااا
هری هیچ کاری نمیتونست بکنه جز اینکه کنار عشقش بشینه و دستاشو محکم بگیره تا دردی که نایل میکشید رو بتونه یکم براش تحمل برانگیز تر بکنه ...
لیام مرتب به نایل میگفت که نفسشو حبس نکنه و تا جایی که میتونه آرامششو حفظ کنه
زین مرتب دست و کمر نایل رو ماساژمیداد و همزمان توی گوشش جمله های امید بخش رو زمزمه میکرد
لویی هم به گفتم حرفای بامزه ش ادامه داد و باعث خندیدن پسرا میشد البته ... به جز نایل ...
هری واقعا نمیدونست باید چیکار کنه اون میخواست چشماشو ببنده و وقتی دوباره باز میکنه تمام مشکلات حل شده باشن و واقعا دیگ تحمل این استرس بالا رو از دست داده بود . اون واقعا نمیخواست نایل رو توی این همه درد و عذاب ببینه ، اون فقط میخواست نایل خوشحال باشه ، لبخند بزنه در حالی که پسر کوچولوشون توی آغوششه .
اون فقط میخواست همه چیز زودتر تموم شه ...
ساعت حدودا ۶ صبح بود و هری و نایل حتی یک ساعت هم نخوابیده بودن ...
زین و لیام هم به نوبت و یکی یکی خوابیدن و استراحت کردن و حالا نوبت لویی بود و بعد از چند دقیقه کاملا غرق در خواب شده بود و کنار تخت نایل روی مبل خر و پف میکرد .
- اوه بچه ها این چرا تموم نمیکنه !!!
نایل دندوناشو به هم فشار داد و ملافه رو محکم تر چنگ زد .
- اوه ... یا مسیح ، بخاطر خدا هم که شده جلوشو بگیرید ! فاکککک دیگ نمیتونممم——
+ فقط نفس بکش بیبی ! آروم و عمیق ... تو میتونی انجامش بدی نایلر .
هری آروم اشکای روی گونه ی نایل رو پاک کرد به چشمای پر از اشکش خیره شد
+ لیام برو و دکتر دیلین رو صدا کن .
- من میخوام—-اوه فاااک وقتی دراز میکشم دردش بیشتر میشه
+ میخوای راه بری یا بشینی بیب ؟
اما قبل از اینکه نایل بتونه بلند شه دکتر دیلین وارد اتاق شد
دکتر دیلین : « سلام پسرا ... لیام بهم گفت که دردت خیلی زیاد شده نایل ... میخوام دوباره چکت کنم شاید آماده باشی...______خب هنوز آماده نیستی اما تا چند ساعت دیگ شاید شرایط برای زایمانت فراهم شه . برای اینکه دردت یکم بهتر شه راه برو و نفس عمیق بکش ، دوباره میام و بهت سر میزنم »
YOU ARE READING
Miracles | Narry Storan | Persian version
Short Story•| Completed |• و یک عاشقانه ای که پایان نخواهد داشت ... ( نری استوران ) داستان کوتاه ! • Short Story • • Narry Storan •