صحبت های هری با + و نایل با - مشخص شده.* یک هفته ی بعد *
+ نایل ، بیبی چی میخوای برای صبحونه ؟!
هری با صدای بلند داد زد و بعد از چند ثانیه نایل رو دید که با چشمای خابالو و پف کرده از پله ها پایین میاد .
- نمیدونم ... سورپرایزم کن :)
نایل آروم روی مبل نشست و شروع کرد با دستش دایره های کوچیکی رو روی پویشونیش کشید
+ حالت خوبه ؟
- سردرد دارم ، اما نگران نباش خوبم ...
+ تو باید یه چیزی بخوری عشقم ، بیا اینجا .
هری یه ظرف از تخم مرغ و نون رو جلوی نایل گذاشت و بهش نگاه کرد
+ این حالتو بهتر میکنه ، شاید اصلا گشنته..
- باشه .
نایل از جاش بلند شد و به سمت میز رفت اما لحظه ای که میخواست روی صندلی بشینه دل درد شدیدی گرفت و حالش بدتر شد و صندلی بغلیشو محکم گرفت تا یه موقع از روی صندلی پرت نشه .
هری با نگرانی بهش خیره شد و سریع سمت نایل رفت
+ نایل رنگت پریده ... چیشده ؟
نایل صورتش رو برگردوند وموقعی که دستشوروی دهنش گذاشت ، هری متوجه شد که نایل میخواد بالا بیاره .
برای همین سریع همراه نایل به سمت دستشویی رفت و شروع کرد آروم پشت کمر نایل رو نوازش کرد .وقتی بالاخره تمام اون حالت تهوع تموم شد احساس ضعف تمام وجودشو در بر گرفت ...
+ نایل مریض شدی ؟ قضیه چیه ؟
- نمیدونم اما الان دیگه بهترم و احساس مریضی نمیکنم اصلا شاید اون غذا که دیشب خوردم بهم نساخته
نایل تمام این حرفارو گفت تا نگرانی رو از هری دور کنه
+ مطمئنی ؟
- آره هز ، الکی گندش نکن الانم حالم بهتره واقعا ، زود باش بلند شو بریم صبحونه ی خوشمزه تو بخوریم .
+ اما به نظرت وقتی بالا میاری معنیش این نیست که مریضی ؟! من نمیخوام از دستت بدم عشقم ...
نایل بلند زد زیر خنده و سریع به هری نگاه کرد
+ اصلا هم بامزه نیست !
- هری قسم میخورم که حالم خوبه ، اگر دوباره این اتفاق افتاد حتما به یه دکتر سر میزنم ، باشه ؟!
+ باشه ، اما خواهش میکنم اگر دوباره احسای کردی مریضی و حالت خوب نیست فقط سریع بهم بگو !
- قول میدم ، فقط نگران نباش ... دیگه داره دیرمون میشه ، الاناس که پسرا بیان
بعد از اینکه صبحونه شون رو تموم کردن سریع به طبقه ی پایین رفتن و تمام پسرا رو توی لابی دیدن که منتظر ایستاده بودن .
ESTÁS LEYENDO
Miracles | Narry Storan | Persian version
Historia Corta•| Completed |• و یک عاشقانه ای که پایان نخواهد داشت ... ( نری استوران ) داستان کوتاه ! • Short Story • • Narry Storan •