...( 2 )...

349 53 47
                                    



صحبت های هری با + و نایل با - مشخص شده.

* یک هفته ی بعد *

+ نایل ، بیبی چی میخوای برای صبحونه ؟!

هری با صدای بلند داد زد و بعد از چند ثانیه نایل رو دید که با چشمای خابالو و پف کرده از پله ها پایین میاد .

- نمیدونم ... سورپرایزم کن :)

نایل آروم روی مبل نشست و شروع کرد با دستش دایره های کوچیکی رو روی پویشونیش کشید

+ حالت خوبه ؟

- سردرد دارم ، اما نگران نباش خوبم ...

+ تو باید یه چیزی بخوری عشقم ، بیا اینجا .

هری یه ظرف از تخم مرغ و نون رو جلوی نایل گذاشت و بهش نگاه کرد

+ این حالتو بهتر میکنه ، شاید اصلا گشنته..

- باشه .

نایل از جاش بلند شد و به سمت میز رفت اما لحظه ای که میخواست روی صندلی بشینه دل درد شدیدی گرفت و حالش بدتر شد و صندلی بغلیشو محکم گرفت تا یه موقع از روی صندلی پرت نشه .

هری با نگرانی بهش خیره شد و سریع سمت نایل رفت

+ نایل رنگت پریده ... چیشده ؟

نایل صورتش رو برگردوند وموقعی که دستشوروی دهنش گذاشت ، هری متوجه شد که نایل میخواد بالا بیاره .
برای همین سریع همراه نایل به سمت دستشویی رفت و شروع کرد آروم پشت کمر نایل رو نوازش کرد .

وقتی بالاخره تمام اون حالت تهوع تموم شد احساس ضعف تمام وجودشو در بر گرفت ...

+ نایل مریض شدی ؟ قضیه چیه ؟

- نمیدونم اما الان دیگه بهترم و احساس مریضی نمیکنم اصلا شاید اون غذا که دیشب خوردم بهم نساخته

نایل تمام این حرفارو گفت تا نگرانی رو از هری دور کنه

+ مطمئنی ؟

- آره هز ، الکی گندش نکن الانم حالم بهتره واقعا ، زود باش بلند شو بریم صبحونه ی خوشمزه تو بخوریم .

+ اما به نظرت وقتی بالا میاری معنیش این نیست که مریضی ؟! من نمیخوام از دستت بدم عشقم ...

نایل بلند زد زیر خنده و سریع به هری نگاه کرد

+ اصلا هم بامزه نیست !

- هری قسم میخورم که حالم خوبه ، اگر دوباره این اتفاق افتاد حتما به یه دکتر سر میزنم ، باشه ؟!

+ باشه ، اما خواهش میکنم اگر دوباره احسای کردی مریضی و حالت خوب نیست فقط سریع بهم بگو !

- قول میدم ، فقط نگران نباش ... دیگه داره دیرمون میشه ، الاناس که پسرا بیان

بعد از اینکه صبحونه شون رو تموم کردن سریع به طبقه ی پایین رفتن و تمام پسرا رو توی لابی دیدن که منتظر ایستاده بودن .

Miracles | Narry Storan | Persian version Donde viven las historias. Descúbrelo ahora