chapter9

1.2K 302 51
                                    

پاپا بکهیونش همونطور که با آپاش وسط سالن همراه شده بود داشت با یه اهنگ تروت* قدیمی که احتمالا موقع ریلیز شدنش شین آ حتی وجود نداشت میرقصید و جلوی همه به معنای واقعی کلمه چانیول رو دستمالی میکرد. قرار بود یه دورهمی خانوادگی به بهانه خونه جدید داشته باشن ولی حالا بعد از شام همگی خوش خوشان مست کرده بودن و نشیمن تبدیل شده بود به یه اتاق کارائوکه!

*نوعی اهنگ کره ای که دورانی که کره مستعمره ژاپن بوده ینی حدوادی سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ بین مردم رایج شده...

پنج دقیقه ای از تماس مینا میگذشت و بعد از قطع شدن ناگهانی ارتباطش و زنگ زدنای پشت سر هم حدس زده بود که گوشی دوستش خاموش شده! اون دختر درست بعد از روزی که مهمونشون بود غیبش زده بود. مدرسه نمیومد و تماسارو جواب نمیداد.
بعد پنج روز بالاخره بهش زنگ زده بود ولی یه سوال کل چیزی بود که شین دستگیرش شده بود:

-شیم شیم؟ میشه..... میشه من فقط چند روز بیام خونتون؟

لعنت اون حتی نمیدونست مینا کجاست. و حالا پدراش مست کرده بودن و خل و چل بازی درمیاوردن. اصلا مگه اون پاپای لامصب مشکل قلبی نداشت؟

حالا باید چیکار میکرد؟

-شینا؟

صدای سهچونش از پشت سر باعث شد تکونی بخوره و از حالتی که ایستاده بود و برزخی پدراشو نگاه میکرد در بیاد.

-اوه! سچونااااا میشه کمکم کنی؟لطفااا؟؟اوع؟

درواقع سهون همیشه ی خدا آماده بود به شین کمک کنه! شین برای سهون درست مثل بچه ای بود که احتمالا خودش نمیتونست داشته باشدش!

-باز چیکار کردی؟ اونی ک پشت خط بود کی بود؟

نگران یه دختر هفده ساله شدن اونم کسی که وسط یه بَلبشوی عجیبی بلوغش رو میگذرونه عادی بود. البته مطمئنا به سهون نمیومد این چیزا براش مهم باشه ولی راستش این یه راز بینمون بمونه... سهون حتی میتونست جای چان و بک رو هم تو این مورد بگیره! یه گوشه ای از ذهنش همیشه درگیر فکر کردن به شین میشد و سهچون سوگلی اینو دوست داشت.

شین بعد از دوباره چک کردن پدراش و حرص خوردن بیشتر عموش رو به سمت در ورودی و بالکن هل داد. فعلا دوست بادیگاردش به کمکش احتیاج داشت. بخاطر مشکلی که شین چیزی در موردش نمیدونست. تنها اون بیرون بود. کجا بود؟ شین آ هیچ ایده ای نداشت. در واقع به طور کلی نمیدونست قراره چیکار کنه!

-شین آ میشه توضیح بدی چی شده و چرا باز کمک میخوای؟

سهون روی پله ی بالکن ایستاد تا هم قدش بشه و بعد سوالش تو چشاش زل زد.

-دوستم بعد چند روز بی خبری بهم زنگ زد و گفت میشه بیاد خونمون! و بعد تماس قطع شد! اون به کمکم احتیاج داره سهونییی لطفا!

before i get to eighteenWhere stories live. Discover now