هات چاکلت
رمنس,درام, اسمات
رزی , لیسا
نویسنده آنیا
این دختر موبلوند که با آرامش بین قفسه های سوپرمارکت بزرگ قدم میزنه, پارک رزانه.
بیست و چند سالشه و توی یه شهر ساحلی یه کافه کوچیک کنار یه کالج داخلی داره.
عاشق هات چاکلته و قبلا توی یه گل فروشی کار میکرد, برای همین با گل ها و گیاه ها آشنایی زیادی داره.
وقتی تصمیم گرفت کافه خودش رو افتتاح کنه, آخرین حقوقش از گل فروشی رو گلدون و گیاه خرید و کل کافه اش رو پر از گلای مختف کرد.
برای همین هم بیرون و هم داخل این کافه سفید رنگ پر از گله و تا واردش نشی نمیتونی متوجه بشی که یه کافه اس.
رزان بسته کوچیک پاستیل رو سرجاش برگردوند و پک شیش تایی شیر رو توی سبد چرخ دارش گذاشت.
دوباره لیست خرید کافه رو نگاه کرد و توی قفسه های دنبال بسته های بزرگ شکلات تلخ گشت.
موهای بلوندش رو پشت گوشش هل داد و با دستش به سبدش فشاری وارد کرد.
بدون اینکه عجله ای داشته باشه بین قفسه های بزرگ و بلند قدم میزد و به جنس های رنگا رنگ جلوی چشمش نگاه میکرد و سعی میکرد جلوی خودش رو بگیره و همه رو نخره.
توی صف بلند کنار صندوق ایستاد و دوباره لیستش رو با خرید هاش چک کرد.
صدای لطیف و زمزمه وارش رو جز خودش کسی نمیشنید.
-شیر, شکلات تلخ, دمنوش بهاری, خامه, آب سیب و کیک.
بعد پوفی کشید.
-کیک.
دوباره سبدش رو هل داد و از صف بیرون اومد.
باز هم آروم به سمت یخچال های پر از کیک و شیرینی رفت.
هیچ عجله ای نداشت.
امروز, کالج تعطیل بود.
پس کافه کوچیک رزی هم تعطیل بود.
روزهای آفش رو با دانشجو ها هماهنگ میکرد . توی اون روز با هندزفری و گرمکن کنار ساحل میدوید.
گل هاشو هرس میکرد و خرید های کافه رو انجام میداد.
به یخچال ها رسید و کیک ها رو نکاه کرد.
لیستش رو چک کرد.
-کیک شکلاتی بزرگ. چیز کیک متوسط.
لیستش رو مچاله کرد و توی جیب کت بلندش انداخت.
کیک شکلاتی شکرپاش شده رو برداشت و با احتیاط روی جعبه شیرها گذاشت.
به چیزکیک ها نگاه کوتاهی انداخت. دوباره زمزمه کرد.
-چیزکیک با ژله توت فرنگی یا انبه؟
بعد چیز کیک انبه رو توی سبد خریدش گذاشت.
نگاه کلی به یخچال ها انداخت و بنر قرمز رنگی توجهشو جلب کرد.
*آف ده درصدی برای کیک های طرح ولنتاین.*
سبدش رو به سمت یخچال کوچیک کنار بنر هل داد.
کیک های کوچیک و بزرگ قرمز و مشکی با قلب و خرس های چسبیده روشون توی ویترین خیلی وسوسه انگیز به نظر میرسیدن.
باید یک کیک بزرگ برمیداشت و به زوج هایی که به کافه اش میومدن یک برش هدیه میداد؟
به کیک های یک نفره نگاه کرد.
کیک گرد و قرمز رنگی با قلب های کوچیک نقره ای توجهش رو جلب کرد.
برش داشت و اینبار, فقط به مشتری خاصی که همیشه تنها میومد کافه فکر کرد.
با سرعت بیشتری به سمت صندوق رفت.
اصلا علاقه ای به آب شدن کیک های تازه اش نداشت.
*************
فنجون کوچیک رو روی میز چوبی گذاشت.
-بفرمایید اینم شیرقهوه اتون.
بعد دستش رو به پیشبند سفیدش که لوگو *کافه شکلات* روش هک شده بود مالید.
نگاه کلی به کافه اش انداخت تا مطمئن بشه که همه چیز مرتبه و میز شیشه ای کنا پنجره خالیه.
به سمت پیشخوان رفت و به مشتری جدید لبخند زد.
-اگر دوست داشته باشید میتونم توی انتخاب راهنماییتون کنم.
به ساعت زرد رنگ بزرگی که بالای در نصب کرده بود نگاه کرد.
سه دقیقه دیگه, در باز میشد و زنگوله کوچیک بالاش جرینگ صدا میداد.
بعدش دختر قد بلندی که موهاش چتری بود و همیشه ماسک میزد وارد میشد.
همون دختری که همیشه پشت تنها میز شیشه ای توی کافه مینشست و با لپ تاپ سفیدش حدود سه ساعت مشغولش میشد.
اولین سفارشش هات چاکلت بود و بعد یک تکه کیک.
مدل کیکش براش اهمیتی نداشت.
یک بار شکلاتی, یک بار وانیلی و گاهیم چیزکیک.
شفارش مشتری جدید رو ثبت کرد.
-یه آمریکانو. کیک شکلاتیمون تازه اس,دوست دارید یه برش ازش رو امتحان کنید؟
و بعد با تایید مشتری, سفارش کیک رو هم ثبت کرد.
اول دستگاه شیرجوش رو روشن کرد, که دخترقد بلند برای دریافت هات چاکلتش معطل نشه و بعد سراغ یخچال رفت تا یه برش کیک شکلاتی رو توی بشقاب بزاره.
صدای جرینگ زنگوله که بلند شد لبخند زد.
کیک رو توی بشقاب گذاشت و پشت صندوق برگشت.
خودش بود.
امروز نیم بوت های مشکی و کت کرمی رنگ پوشیده بود.
رزان لبخند زد.
-خوش اومدین.
دختر مثل همیشه ماسک زده بود ولی چشمهاش به رزی لبخند زد.
-امروز هوا خیلی خوبه اینطور نیست؟
دل رزی از شدت هیجان به هم پیچید.
-همینطوره, آفتاب خیلی خوبیه و آسمون کاملا آبیه.
دکمه ثبت سفارش رو فشار داد.
-هات چاکلت؟
چشمهای دختر دوباره خندید.
-و یک برش کیک.
بعد به سمت میز همیشگی اش رفت.
رزی آمریکانوی آماده شده رو همراه کیک شکلاتی برای سفارش دهنده قبلی برد.
برگشت و هات چاکلت غلیظ رو توی فنجون گرد و سفیدی ریخت و یک بنفشه کوچیک گوشه اش گذاشت.
کیک کوچیک قرمز رنگی که دیروز از فروشگاه خریده بود رو آورد و کنار فنجون گذاشت.
خودش رو توی آینه کوچیکی که کنار سیستمش گذاشته بود چک کرد.
لبهاشو با زبون خیس کرد و به هم مالید.
موهای کوچیکی که از کنار گوشش بیرون زده بودن رو پشت گوشش هل داد و نفس عمیقی کشید.
دوباره کیک رو چک کرد و برای یک لحظه پشیمون شد.
خیلی ضایع نبود؟
بقیه مشتری های کیک های عادی و روزانه اشون رو داشتن.
گفتن اینکه این کیک ها به مناسبت ولنتاین براتون سرو میشن خیلی ضایع به نظر نمیرسید؟
به هرحال, وقتی به خودش اومد با کیک قرمز توی دستش داشت به سمت دخترک میرفت و همه تمرکزش روی راه رفتنش بود.
فنجون رو آروم روی میز گذاشت و بعد هم کیک رو کنارش.
سینی کوچیک چوبی رو اینقدر محکم گرفته بود که انگشت هاش سفید شده بودن.
-این ولنتاین به مناسبت کیک واسه مشتریا سرو میشه.
و دختر مو بلوند رو به رویش خندید.
پروانه ها از توی شکم رزی به صورتش هجوم آوردن و شک نداشت که الان پوستش کاملا قرمز شده.
دوست داشت زمین دهن باز کنه و همون لحظه چند کیلومتر زیر زمین ببرتش.
بعد بدون هیچ دلیلی گفت *ممنون* و به سمت پیشخوان دوید.
سینی رو توی سینک انداخت و با دستش صورتش رو باد زد.
-چرا گفتم ممنون؟
نفسش رو با صدا و محکم بیرون میفرستاد و سعی میکرد جلوی ریختن اشک هاشو بگیره.
با کف دستش به صورتش کشید و رفت تا به مشتری جدید رسیدگی کنه.
تا آخر اون روز دیگه به دختر قد بلند نگاه نکرد.
دیگه به مشتری ها لبخند نزد و یادش رفت به گلهای کنار پنجره آب بده.
شب که شد زودتر از همیشه کافه رو بست.
حتی یادش نمیومد مشتری موردعلاقه اش کی از کافه بیرون رفته.
لامپ هارو خاموش کرده بود.
تنها نوری که کافه رو روشن میکرد نورهایی بود که از توی خیابون شلوغ توی کافه خالی میتابید.
دستمالش رو برداشت و مشغول تمیز کردن میزها شد.
مطمون بود اون دختر تا اخر عمرش به حرفهای رزی میخنده و برای دوستهاش تعریف میکنه.
مطمئن بود فردا چندتا دختر پشت دیوار شیشه ای کافه می ایستن و با انگشت به هم نشونش میدن.
بعد میگن* سرو ولنتاین به مناسبت کیک* و بعد هم بلند بلند میخندن.
دستمال رو پشت پیشخوان پرت کرد .
جاروی دسته دار رو برداشت و مشغول جارو کشیدن شد.
صدای تق تقی که به در خورد رو نادیده گرفت.
ولی وقتی ادامه پیدا کرد جارو اش رو کنار گذاشت و به سمت در رفت.
دوباره صدای جرینگ توی فضا پخش شد.
با دیدن دختر قد بلند پشت در, اشک به چشمهای رزی حجوم آورد.
-ببخشید ولی تعطیلیم.
دختر لبخند زد و به نظر رزی, اون زیر نور زرد و کلاسیک توی خیابون از همیشه زیباتر بود.
دختر جعبه ای رو به سمت رزی گرفت.
-این یه ولنتاین کوچولو به مناسبت کادوست.
جعبه رو توی دست رزی چپوند و با خجالت موهاشو پشت گوشش فرستاد.
-اسمم لیساست و فردا میبینمت.
و بعد سوار ماشینش که درست مثل لپ تاپش سفید بود شد و از جلوی چشم رزی محو شد.
***********
صبح روز بعد, رزی از همیشه خوشحال تر و زیباتر بود.
گردنبند طلایی رنگی که آبنبات الماسی کوچیکی پایینش آویزون بود روی گردنش میدرخشید.
به همه لبخند میزد. اگر کسی سس شکلات اضافه میخواست براش بیشتر از حد معمول میریخت.
به گلهای کنار پنجره آب داد.
برای گنجشک های روی درخت کنار کافه, خورده های کیک ریخت و برای بچه هایی که از مدرسه به خونه برمیگشتن بوس فرستاد.
ولی لیسا نیومد.
دو ساعت و پانزده دقیقه از چهار گذشته بود.
لیسا دو ساعت و پانزده دقیقه دیر کرده بود.
لبخند رزی کم کم محو شد.
دیگه به همه لبخند نمیزد و سس های شکلات اضافه رو بی حوصله روی کیک ها میریخت.
آخین مشتری که بیرون رفت, بی حوصله روی یکی از صندلی ها نشست.
دستش رو به گردنبندش کشید.
فکر میکرد این یه نشونه واسه شروع رابطه اش با دخترقد بلند موردعلاقش باشه.
ولی لیسا نیومده بود.
پس چرا این گردنبند رو بهش داده بود؟
صدای جرینگ در بلند شد.
و رزی بدون اینکه به شخصی که وارد میشه نگاه کنه اعلام کرد که تعطیله.
-ببخشید ولی تعطیلیم.
صدای لیسا, قلبش رو به تپش در آورد.
-در جواب همه ابراز علاقه های من, فقط میخوای بگی...
به صورت بامزه ای ادای رزی رو در آورد.
-ببخشید تعطیلیم.
و بعد ریز خندید.
رزی خجالت زده بلند شد و به لیسایی که با دست گل بزرگی جلوی در ایستاده بود نگاه کرد.
-دیر کردی.
اعتراض یا غر زدن نبود.
فقط یه جمله خبری بود برای توجیح کردن جواب بی حوصله اش.
لیسا در رو بست و گل رو توی بغل رزی جا داد.
-ممنونم که منتظرم بودی.
رزی گل رو گرفت و لبخند زد.
-بشین برات هات چاکلت بیارم.
لیسا خندید و برای اولین بار روی یک میز چوبی نشست.
نزدیک ترین میز به پیشخوان.
رزی گلها رو توی گلدون کریستالی گذاشت و با هات چاکلت به سمت لیسا رفت.
لیسا با جرات به رزی نگاه میکرد.
ولی رزی نگاه خجالتی اش رو به فنجون دوخته بود و دستهاشو توی هم قفل کرده بود.
لیسا دستش رو دور فنجون حلقه کرد.
-من فقط به خاطر تو توی کافه کارهامو انجام میدم.
گونه های رزی گل انداخت.
-و گرنه من خودم دفتر کار دارم و اونجا کار کردن برام خیلی راحتتره.
رزی دستهاشو به هم مشت کرد.
-همیشه فکر میکردم سرت خیلی شلوغه و نمیخواستم مزاحمت بشم.
لیسا خندید.
-ومن فکر میکردم تو دوست دختر داری.
رزی با تعجب سرش رو بالا آورد و به لیسا نگاه کرد.
لیسا فنجونی که تا نزدیک لبهاش بالا برده بود رو پایین گذاشت و مجبور به توضیح شد.
-اون دختر بامزه ای که موهای تیره داره و بعضی از روزا توی کارای کافه ات کمک میکنه.
رزی خندید.
-جیسو؟ اون یکی از دانشجوهای کالجه. وقتی کلاس نداره میاد و به من کمک میکنه. خیلی مهربونه.
لیسا فنجونش رو روی میز گذاشت و به سمت رزی خم شد.
-از این به بعد اجازه نداره ببوستت.
بعد بوسه کوتاه و لطیفی روی لبهای رزی کاشت.
-از این به بعد فقط من میبوسمت.
بعد بوسه عمیق تری به لبهای رزی هدیه داد.
رزی احساس میکرد که میلیون ها گلبرگ روی صورتش در حال حرکت هستن. دست های مشت شده اش رو دور گردن لیسا حلقه کرد.
لیسا آروم از رزی جدا شد و به میل راحتی گوشه کافه اشاره کرد.
-امشب میخوام از همه قسمتای کافه استفاده کنم.
بعد دست رزی رو گرفت و یه سمت کاناپه کشوندش.
آروم روی مبل هلش داد و روش خیمه زد.
-تو خیلی زیبایی پارک رزان, خیلی زیبا.
و بوسه هایش رو ازسر گرفت.
دستش رو آروم زیر هودی صورتی رنگ رزی برد و رزی بدنش کشید.
لب پایینش رو مکید و زبونش رو توی دهنش کشید.
گوشش رو برای شنیدن صدای ناله رزی تیز کرد.
بوسه هاشو تا زیر گوش رزی ادامه داد و زبونش رو روی لاله گوشش کشید.
بعد بوسه های خیسش رو روی ترقوه اش شروع کرد.
دستش رزی دور کمرش حلقه شد و اولین ناله کوتاهش لبخند رو به لب لیسا آورد.
با یه حرکت هودی رزی رو در آورد و بعد لباس های خورش رو هم در آورد.
حالا لیسا, کاملا برهنه جلوی رزی ایستاده بود.
رزی دستش رو به بدن لیسا کشید.
بینی اش رو به سینه هاش چبوند و بوسه های ریزی روشون کاشت.
لیسا نفس عمیقی کشید و دوباره رزی رو روی مبل خوابوند.
سینه هاشو با زبون خیس کرد و خودش رو بین پاهای رزی تنظیم کرد.
انگشتش رو آروم روی عضو مرطوب رزی کشید و با شنیدن صدای ناله های کوتاه رزی چند برابر تحریک شد.
با حس دست رزی روی عضوش, از سینه هاش جدا شد و به لبهاش حمله کرد.
انگشتت هاشون رو همزمان وارد همدیگه کردن و حرکات آرومشون ناخودآگاه با صدای ناله هاشون هماهنگ شده بود.
دست آزاد رزی کمر لیسا رو چنگ زد . لیسا حرکت انگشتش رو تند تر کرد.
رزی دستش رو از روی عضو لیسا برداشت و دور کمرش حلقه کرد.
لرزید, با صدای ناله بلندی به اوج رسید و لیسا رو بوسید.
بعد لیسا رو روی مبل خوابوند و خودش بین پاهاش نشست.
بوسه هاشو از سینه های لیسا شروع کرد, از شکمش گذشت و به عضوش رسید.
زیونش رو آروم روی عضو مرطوبش کشید و با بلند شد صدای ناله لیسا, زبونش رو وارد کرد.
لیسا دستش رو توی موهای رزی کشید و به خودش نزدیک ترش میکرد.
لیسا لرزید و به اوج رسید.
رزی بلند شد و کنار لیسا دراز کشید.
لیسا دستش رو دور بدن برهنه دوست دختر زیباش حلقه کرد و پیشونی اش رو بوسید.
-من سردمه پارک رزان.
زبونش رو روی لب های نیمه باز رزی کشید.
-میشه راند دوم رو توی حمام خونه من انجام بدیم؟
************
این دختر موبلوند که با آرامش بین قفسه های سوپرمارکت بزرگ قدم میزنه, پارک رزانه.
سی و چند سالشه. توی یه شهر ساحلی یه کافه کوچیک کنار یه کالج داخلی داره, ولی دیگه خودش توش کار نمیکنه. چون کارای خیلی مهم تری داره که بهشون رسیدگی کنه.
کارایی مثل غذا دادن به گربه های لیسا, هات چاکلت درست کردن برای لیسا, بوسیدن لیسا, لیسا, لیسا و لیسا.
پایان.
آنیا فیکشن
YOU ARE READING
Hot Chocolate
Romanceصبح روز بعد, رزی از همیشه خوشحال تر و زیباتر بود. گردنبند طلایی رنگی که آبنبات الماسی کوچیکی پایینش آویزون بود روی گردنش میدرخشید. به همه لبخند میزد. اگر کسی سس شکلات اضافه میخواست براش بیشتر از حد معمول میریخت. به گلهای کنار پنجره آب داد. برای گنجش...