روحم توان دویدن ندارد، مغزم از آشیانهاش رخت بربسته،
و تو آمدی تا باز به تکتک سلولهای مردهام نفس برسانی.
پس بمان و تا انتهای تمنایِ نجاتِ جسمم را بنوش.• • •
سلام
خیلیی مرسی از سها که گذاشت ففمو تو پیجش اپ کنم♡
امیدوارم که دوست داشته باشید و اینحرفا..
این فف کلش همین ادبیات رو قراره داشته باشه و خب خیلی شبیه بقیه فنفیکای دیگه نیست..امیدوارم چیزیکه هدفم هست منتقل کنم رو بتونم درست برسونم.
با عشق؛ زهرا.
YOU ARE READING
Lillian [L.S]
Fanfiction[ On Going.. ] ارتباط با آدمها فرسودهام میکند، روحم را میخراشد. زیادی پوچم برای عادی بودن؛ فقط میتوانم حریصانه تو و لیلیان را تماشا کنم و تا ابد عکست را گوشه و کنار این سردخانه آویزان کنم.