[تصمیمِ من]

3.8K 539 156
                                    

غم

اشک

اندوه

نا امیدی

اینا همه احساسات سال گذشته ی پسر جوون بود

با پایان اون سال این احساسات همه کم کم محو شده بودن

تنها چیزی که باقی مونده بود بی حسی بود

"تور بزرگترین بوی بند جهان با اجرای شش نفره ی اعضا در ایتالیا به پایان رسید
گفته میشه اعضا از جواب دادن به سوالات در مورد تهیونگ تفره میرن
هنوز هیچ علت رسمی ای درمورد ترک گروه توسط این عضو که دقیقاً یک سال از نبودش در بی تی اس میگذره در دست نیست"

تلوزیونو خاموش کرد و نگاهی به صفحه ی موبایل توی دستش انداخت ؛ درسته همه ی اخبار کیپاپ هنوز هم مربوط به تهیونگ می شد

جونگکوک نمی تونست بفهمه دقیقاً اون شب چه ساعتی تهیونگ رفت

اون وقتی بود که جونگکوک داشت خواب می رفت

قبل از اون بود بعد از اون بود؟

این احساس فشرده شدن جناغش روی قلبش چرا از بین نمی رفت؟

حتی با اینکه به خودش قبولونده بود که دیگه شاید هیچ وقت تهیونگو نبینه

ولی اون شب تهیونگ بوسیدش

پسر مو مشکی آهی کشید و روی کاناپه دراز کشید

همه ی لامپا به جز لامپ هال خاموش بود

تنها صدای اتاق صدای تیک تیک ساعت بود

و صدای دیگه ای به گوش نمی رسید

جونگکوک پلکاشو روی هم گذاشت

درست مثل یه فیلم سینمایی دوباره تمام خاطراتش تکرار شد

تا لحظه ای که چهره ی خسته ی تهیونگو دید

انگار از اون لحظه به بعد زندگی نکرده بود

انگار بعد از اون وارد یه خلع شده بود


*فلش بک*

جونگکوک عقب عقب رفت

هاله ای از تعجب توی چشماش دیده می شد

تهیونگ نگاهشو از اون چشما نگرفت

چرا فکر می کرد جونگکوک با این کار خوشحال میشه؟

شاید اشتباه می کرد

اما حرفایی که چند لحظه قبل شنید

ته من خیلی دوستت دارم

شاید فقط باید جوابشو میداد

پاهاش از خستگی سست بودن و واکنش جونگکوک باعث شد روی تختش به آهستگی بشینه

ناگهان افکار تاریک به ذهنش هجوم آوردن

میدونست قوانین سختی راجع به قرار گذاشتن براشون وجود داره

و چی می شد اگه کمپانی می فهمید اون دو تا عاشق همن؟

اینو هم میدونست که دیگه نمی تونه مقاومت کنه دیگه نمی تونه از احساسش نسبت به جونگکوک امتناع کنه

میدونست خوندن داستانای کیوت و سکسی جونگکوک برای سرگرمیش نبود ... چون اونا شاید بعضی وقتا به تصورات خودشم تبدیل شده بودن

اون شب تهیونگ تصمیمی گرفت

تصمیمی که هر چند بر خلاف میلش بود اما به نفع جونگکوک بود

*پایان فلش بک*











درست یه هفته بعد از پایان تور بی تی اس مراسم بیلبورد توی آمریکا برگزار میشد و این بوی بند هم دعوت شده بودن

پسرا بعد از پرواز خسته کننده ای به محل اقامتشون رسیدن

برای این اجرا از اتمام تورشون تمرین کرده بودن

پس می خواستن بهترین خودشونو ارائه بدن

روز بعد پسرا به اون مراسم رفتن

همه می تونستن ببینن که بیشتر خنده های پسرا مصنوعی بود

مثل ماسکی که از قبل آماده کرده بودن تا توی جمع بپوشن

اما برای کسی مهم نبود ... تا وقتی که پسرا اجرای پرشوری از خودشون ارائه می دادن کسی به احساس واقعیشون اهمیتی نمی داد

و این همون حقیقت تلخی بود که هر بار مثل سیلی ای رو صورت هر کدومشون فرود می اومد

با تموم شدن اجرا اشکی روی گونه ی کوچکترین عضو گروه فرود اومد

چشماشو باز و بسته کرد و با دیدن چهره ی آشنایی بین جمعیت صدای اولین عشقش توی گوشش می پیچید

"بهت قول میدم وقتی دوباره برای اجرا به آمریکا برگشتیم بعدش دو تایی نیویورکو میگردیم"








پایان






















______________________
اوکیییییی

تموم شد 🥺

اولین ویکوکی که نوشتم

ساری که یکم کم بود

من کلا دوست دارم استوری کوتاه با چپترای کوتاه بنویسم :|

پایانشو دوست داشتید؟

امیدوارم دوست داشته باشید ⁦☺️⁩⁦🙇🏻‍♀️⁩

فعلا بایییی⁦☺️⁩

Your Perversion [Vkook]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant