قسمت اول (مردان خردمند، در پایان راه)

73 7 3
                                    


استیو فکر کرد، زندگی کردن، برای اون مثل مرگ می مونه.

*

اگر بخوایم حقیقت رو بگیم، مرگ، داشت راهشو از گوشه ها پیدا میکرد.
استیو میتونست مرگ رو در باد پر گرد و خاک بچشه و در هوای دودآلود، استشمام کنه.
استیو در تک تک زمان هایی که مجبور بود برای نشستن و غذا خوردن میز رو پاک کنه، مرگ رو می دید. در ها همیشه بسته می موندن، پنجره ها هم همین طور؛ اما خاک همیشه راه ورودشو پیدا میکرد. خاک، به اندازه خود زمان دسیسه آمیز و بی رحم بود و به همه شون میگفت تدفین بزرگ آغاز شده.

استیو قبل این که بنشینه و غذا بخوره، خاک رو از روی میز پاک می کرد. و هر روز ایوان خونه رو جارو میکرد. روزمرگی هایی مثل این تونسته بودن استیو رو زنده نگه دارن. استیو گاهی اوقات به این فکر می افتاد که این قدرت ادامه دادن رو از کجا میاره. سال ۲۰۹۷ بود، و استیو خیلی وقت بود که تنها بود.

و تنها جوابی که پیدا کرده بود... عادت کردن. اون به زندگی کردن عادت کرده بود. شاید اون وقتی جوانتر بود خیلی زیاد یا خیلی سخت جنگیده بود. شاید مرز بقا رو شکسته بود. استیو دهه ها قبل باید می مرد.

سرم در حقیقت استیو رو می کشت؛ در حقیقت چون زنده نگهش می داشت. استیو نمیتونست اون قدر در جنگ زخمی بشه تا بمیره. به دلایل طبیعی هم نمیتونست بمیره. اون حتی نمی تونست پیر بشه. اون صد و هفتاد و هفت سال داشت. خودش میگفت صد و هفت. هفتاد سالی که زیر یخ بود رو کم کرده بود. اما هنوز ظاهر جوانشو حفظ کرده بود. تنها چیزی که استیو رو به زمین پیوند داده بود، همین سرم بود. سرم زمانی استیو رو می کشت که به اون رحم کنه و دست از سر سلول های بدنش برداره.

که به زودی این اتفاق می افتاد. باید میفتاد.

هوا بوی آهن می داد.

استیو روی این زمین در حال مرگ، بیگانه بود. اسم کاپیتان آمریکا دیگه برای هیچ کسی هیچ معنی ای نمی داد. این انتخاب خودش بود، و همین طور عاقلانه ترین انتخاب‌. کتاب های تاریخی به مردم می گفتن فرود انسان بر روی ماه هیچ وقت اتفاق نیفتاده. پس قهرمانا؟ دیگه نیاز به گفتن نبود‌. اگه استیو همونی که قبلا بوده مونده، و اگه قسمتی از تاریخ کره زمینه، فقط به خاطر اینه که انتخاب کرده سکوت کنه. و عقب بنشینه.

میدونم، میدونم، کاپیتان آمریکا هیچ وقت عقب نشینی نمیکنه. ولی نکته دقیقا همین جا بود. اون دیگه اصلا خودش نبود‌.

یک جورایی آزار دهنده بود؛ این که چقدر سریع مردم فراموشش کردن. اون هم درست زمانی که استیوِ جوان و مغرور فکر میکرد مردم تا میلیون ها سال اسمش رو روی زبان هاشون دارن.
ولی استیو الان دیگه هیچ دوستی نداشت. همه شون مرده بودن. استیو دیگه کاپیتان آمریکا رو پشت سر گذاشته بود. کاپیتان آمریکا پیش دوستانش مونده بود. مرده بود.

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Apr 01, 2020 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

آن شب خوش (میان ستاره ای)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora