Part 2

153 50 4
                                    

+ داری باهام شوخی میکنی؟؟
_ آثاری از شوخی تو صورتم میبینی دولبریتی؟
+ من نمیتونم ..
_ اشکال نداره بیا بیرون خودم بهت یاد میدم مچه دستشو کشید و به بیرون از مغازه کشوند
به محض خارج شدن از مغازه نسیم خنکی به صورتش برخورد کرد و همین باعث وخیم تر شدن اوضاع مثانش شد
سهون کنار مغازه ایستاد و به رو به روش خیره شد
_ ببین اونقدام که فک میکنی سخت نیست ...اول باید زیپ شلوارو بکشی پایین و معاملتو از تنگنا خارج کنی تا بهش تسلط داشته باشی و بعدم طبق روال بگیریش دستت و رفع حاجت کنی ...ببین اینطوری

لوهان با دهن باز به حرفای سهون گوش میداد و با حرکت دستاش به سمت زیپ شلوارش تازه فهمید سهون میخواد چیکار کنه
به محض پایین کشیدن زیپ شلوارش دستاشو محکم روی صورتش کوبید و شروع کرد به داد زدن
+ بسه بسهههههه ...فهمیدم ...فقط بسهههه
سهون با لبخند پیروزمندانه‌ای زیپ شلوارشو بالا کشید و دستشو روی شونه لوهان گذاشت
_ موفق باشی دولبریتی مطمئنم از پسش برمیای ..

عقب گرد کرد و خواست بره که دوباره برگشت و قیافه‌ی درمونده‌‌ی لوهان نگاه کرد
_ قبل از کارت یادت باشه که حتما پاهاتو به عرض شونه باز کنی وگرنه کثیف میشیو مجبوری دوباره بری حموم..

با آوردن اسم حموم لبخند خبیثی زد و رفت
چاره‌ای نداشت باید این کاره کثیفو انجام میداد وگرنه از زور فشار کار کثیف تری میکرد
با استرس اینکه اونو با این وضع و در حال رفع حاجتش ببینن کارشو سریع تموم کرد و به سمت در ورودی مغازه رفت اما با دیدن منظره‌ای که بعد از کتابفروشی وجود داشت دهنش باز موند
زیباترین جایی که چشماش دیده بود
ساختمونای قدیمی و چوبی کنار هم ساخته شده بودن و فضای کمی از آسمونو پر میکردن
این کوتاهی و یکدستیه ساختمونا باعث میشد که آسمون آبی با ابرای برفکی و نرمش دیده بشن فکر نمیکرد آسمون هم میتونه انقدر زیبا و جذاب باشه توی شهر تنها چیزی که دیده میشد ساختمونایی با ارتفاع زیاد و مدل های جور واجور …
سرسبزی و پر بودن فضای خالیش با درختای تنومند زیباترش میکرد اما یک چیز براش سوال بزرگی بود
مغازه‌ی سهون ورودیه شهر بود و و یه فاصله و جدایی کوتاهی بین این ساختمون با ساختمونا دیگه بود
با این که فاصله‌ی کوتاهی بود اما بشدت تو ذوق میزد با علامت سوالی که روی سرش ایجاد شده بود وارد مغازه شد
+ میتونم یه سوال بپرسم؟؟
_ چیه رفتی خودتو راحت کردی چشات باز شد ؟؟

با پوزخند سرشو بلند کرد تا واکنش لوهانو ببینه که با نگاه عاقل اندر سفیهش ومواجه شد
به معنای واقعیه کلام با اون نگاه خورد شد پوزخندش از بین رفت و سرفه‌ای کرد
_ اهم...خب بپرس
+ چرا مغازت از اونا انقدر دوره؟
_ کدوما؟
+ اونا دیگه...منظورم بقیس ...اهالیه شهر کوچیکتون

نگاه کوتاهی روونه‌ی لوهان کرد و برگشت سره کارش
_ دلیلی نمیبینم بخوام توضیح بدم..

celebrityWhere stories live. Discover now