O N E

516 78 20
                                    



- و اینجا هم خیابون سئوله! اما هتل شماها نزدیک برج میلاده!

راهنمای پسرا براشون توضیح میداد و همه با دقت بهش گوش میدادن. نامجون سعی میکرد حرفاش رو به خاطر بسپره ، جین و هوسوک بی توجه به بقیه خیابونا رو نگاه میکردن، تهیونگ تند تند عکس میگرفت، جانگکوک و جیمین تقریبا حواسشون هم به راهنما، هم به خیابونا و هم به یونگی بود که سعی داشت خوابش ببره اما به خاطر صدای بوق و آلودگی که حس میکرد توی هوا پخشه نمیتونه بخوابه!
درسته... پسرای بنگتن اومده بودن ایران.!

درست چند ماه پیش بود که قبل از شروع تورشون فهمیدن طرفدارای زیادی توی ایران دارن و بعد از کاغذ بازی هایی که کمپانی کرد حالا اونا اینجا بودن.
توی پایتخت ایران، تهران!

هوسوک به خیابونای متفاوت تهران نگاه میکرد و به پسرا دور و اطراف رو با انگشت نشون میداد

هوسوک: اون ماشین سبزا چین؟

راهنما: اونا تاکسی ان! اینجا تاکسی هاش رنگ زرد، سبز و نارنجین

یونگی که کلافه به خیابونا نگاه میکرد چشمش به چیزهای کوچیکی که رنگ آبی و زرد داشتن خورد و بلافاصله پرسید:

- اینا چین؟؟

راهنما جواب داد : صندوق صدقات!

و حدس زد که یونگی بازم نفهمیده که اونا چین.

جونگ کوک نگاهی به پیاده روهای خیابون انداخت و تقریبا از تعجب شاخ درآورد!
روشو برگردوند و همینطور که انگشتش رو به شیشه میکوبید توضیح داد:

- چرا موتور میبرن تو پیاده رو!!

آقای جانگ خنده ی بلندی از حرف جونگ کوک زد و براش توضیح داد که اینجا اشکالی نداره اگه موتور توی پیاده رو بره!

پسرا به هتلشون رسیدن و از ون پیاده شدن. بلافاصله بعد از پیاده شدنشون فن ها بهشون هجوم آوردن.

فنا جیغ میزدن و چیزایی به زبون خودشون میگفتن که پسرا فقط میتونستن اسم خودشونو داخل حرف هاشون بفهمن.
تهیونگ به سمت یکی از دخترایی که مداوم اسمشو صدا میزد برگشت و لبخندی بهش زد. اما وقتی دختر بعد از دیدن لبخندش غش کرد تهیونگ مات ایستاد و
پوکر بهش نگاه کرد

نامجون روی شونش زد:
+ خوبی داداش؟؟

تهیونگ نگاه پوکرش رو روی نامجون انداخت:

- چرا اومدیم اینجا؟ تصمیم کدوم دیوونه ای بود؟

+ من!

- معلومه که تو!

تهیونگ با حرص شونه هاشو پایین انداخت و تند پشت سر آقای جانگ وارد هتل شد.
پسرا توی لابی نشسته بودن و منتظر منیجرشون بودن تا کلیدای اتاقشونو تحویل بگیرن.

جین تند تند تخمه هایی که آقای جانگ گفته بود ایرانیا بهش میگن آجیل رو توی دهنش میذاشت و از مزه خوبشون آه میکشید. جانگکوک تخمه های زردآلو رو که خشک شده بود با ناخنش باز میکرد و با جیمین میخوردن.

تهیونگ که جین رو در حالتی دید که شاید از مزه کردن اون دونه های نمکی عجیب و غریب به کما بره بهش تشری زد:
- جین انقدر نخور میترکیا!

جین همینطور که دهنش پر بود با تفایی که از دهنش روی صورت یونگی ریختن حرف زد:

- به تو چه
و چشم غره ای بهش رفت. نگاهی به پلاستیک خالی توی دستش انداخت و آهی کشید

جین: آقای جانگ، بازم ازینا نداری؟

آقای جانگ سرش رو به معنای نه تکون داد و جین پوفی از بدشانسیش کشید

نامجون و هوسوک کلیدا رو گرفتن و همشون با هم به اتاقاشون رفتن.

تهیونگ و یونگی، جیمین و هوسوک، نامجون ، جین و جانگکوک اتاقای مشترک داشتن

- به ایران خوش اومدین آقایون!

آقای جانگ گفت و با سینی چایی که کنارش میوه خشک و قند و آبنبات بود وارد شد.

____

سلام
خوبین؟
امیدوارم دوستش داشته باشین ^~^

BTS in Iran?!Where stories live. Discover now