نامجون یکی از آبنباتا رو توی دهنش برد و بلافاصله توفش کرد بیرون- اه این چرا انقدر شیرینه؟ این صورتیا چیه ؟
با انزجاری که توی صورتش داد میزد گفت و ادامه داد
- گل میریزن توی شیرینیاشون؟؟
با تعجب گفت و بعدش کف دستشو توی صورتش فرود آورد
- حالا این دو هفته ای چی بخورم؟؟
رو به پسرا گفت و جین با دهن پر مخالفت کرد
- داری شوخی میکنی؟ از وقتی که رسیدیم هر چی که میخورم بهترینههه بهترین
در حالی که دستاشو توی هوا تکون میداد گفت و بقیه بهش خندیدن.
تهیونگ نگاهی به سینی کرد و با تعجب یه چیز زرد و بلوری شکل رو دید که بدجوری داشت گولش میزد تا بخورتش.
یکی برداشت و داخل دهنش گذاشت. پسرا بهش نگاه کردن و منتظر نظرش بودن.
زبونش رو روی نبات زعفرونی کشید و دندونش رو محکم روش فشار داد. همون موقع بود که آخش در اومد و نبات رو وسط اتاق انداخت، البته نخ داخل نبات به دندون جلوییش گیر کرد و نبات به دهنش آویزون موند.
تهیونگ نگاه بدی به جین، که با خنده های شیشه پاک کنیش روی مخش رفته بود کرد و نخ رو از لای دندونش بیرون آورد.
بقیه هم که جلوی خودشون رو گرفته بودن شروع به خندیدن کردن و تهیونگ با حرص چشم هاش رو چرخوند- زهرمار!
خنده هاشون بیشتر شدت گرفت و تهیونگ تصمیم گرفت فقط کاری انجام نده.
جین نگاهی به دور و اطراف اتاق انداخت و بعد اینکه چیزی پیدا نکرد نا امید شد.- پس ما ناهار چی بخوریم؟
با لب های آویزون اعتراض کرد و جانگکوک گوشیش رو بهش نشون داد
- هیونگ بیا قرمه سبزی درست کنیم!
جین از اسم عجیبی که جانگکوک به طرز مسخره ای تلفظ کرده بود دماغشو چین داد و دستور اون غذا رو که به کره ای توضیح داده شده بود خوند.
- میگن قرمه سبزی خوشمزه ترین غذای ایرانیه
هوسوک گفت و کنار جین ایستاد.
- ولی ما هیچی نداریم
جین گفت و سرش رو تکون داد
یونگی پیشنهاد داد که فقط برن رستوران هتل و یه چیزی بخورن و بقیه هم از روی خستگی موافقت کردن
داخل رستوران آقای جانگ نشسته بود و غذا میخورد و پسرا با دیدنش با ذوق سمتش رفتن.
جیمین نگاهی به غذای عجیب آقای جانگ انداخت و صورتش رو سمت بشقابش برد و بو کشید.
- این چیه؟
- شیشلیک!
پسرا سعی کردن اسم این غذای عجیب رو یاد بگیرن اما تلاش هاشون فقط باعث خنده بیشتر آقای جانگ شد
جیمین و یونگی شیشلیک سفارش دادن و بقیه قرمه سبزی.
نامجون نگاهی به سینی که دست یکی از گارسون ها بود انداخت و چیز عجیبی که روی برنج ها ریخته شده بود متعجبش کرد- اون چه غذاییه؟
- اوه اون قیمه س!
آقای جانگ جواب داد
- من از اونا هم میخوام!
و قیمه هم سفارش دادن.
غذاشون رو براشون آوردن و پسرا تقریبا به بشقاباشون حمله کردن.
جین خورشت رو روی برنجش ریخت و همه رو با هم قاطی کرد و از مزه ترشش هومی زیر لب میکشید و قبل قورت دادن لقمه قبلی قاشق پر دیگه ای رو تو دهنش میچپوند.
یونگی نگاهی به بشقاب جانگکوک کرد و دور از دید بقیه تیکه ای ازش کند و گوشه بشقابش گذاشت تا بیشتر از اون غذای خوشمزه بخوره. البته که جانگکوک فهمید و تقریبا سر تیکه شیشلیک دعوا افتاد و یه پرس دیگه شیشلیک هم سفارش داده شد.بعد از اینکه تقریبا مثل گاو خوردن، با بدبختی صندلیاشونو عقب کشیدن تا به اتاق برگردن
جین دستشو به سمت نامجون برد و آستینشو کشید
- نامجونا منو کول کن ببر نمیتونم راه برمم
- آناناس! دو پرس قرمه سبزی و قیمه خوردم الان فقط تختمو میشناسم
و با نهایت سرعت به سمت آسانسور رفت
جین پوفی زیر لب گفت و به سختی از جاش بلند شد.
دستشو دور شونه یونگی انداخت و به شکمش که بیرون زده بود نگاه کرد- چند پرس خوردی؟
یونگی نگاه پوکری بهش کرد و دستش رو از روی شونش انداخت پایین
- سه تا
و پشت سر بقیه وارد آسانسور شد.
بنگتن عاشق غذاهای ایران شده بود.________
مرسی که میخونین❤️
YOU ARE READING
BTS in Iran?!
Fanfictionتا حالا فکر کردین اگر بی تی اس به ایران بیان چی میشه..؟ Fanfic start: 99.1.25