chapter 4

48 11 22
                                    

*کسی که بیشتر از همه سعی میکنه بخند و خوشحال باشه از درون خیلی تنها تر و غمگین تر هستش*
Song🎶: don't let it break your heart by Louis Tomlinson💟

میشه اول ووت بدید🌹🙏😇

[خونه تاملینسون]

لویی برادر سارا واقعا نگرانش بود دور تا دور خونه راه میرفت و خیلی نگران و عصبی بود اون دختر حتی جواب موبایلش و هم نمیداد اون پسر فقط ی چیز از مادرش براش باقی مونده بود که اونم خواهرش بود قبل از اینکه مادرش بمیره لو قول داد که تا اخر عمرش مراقب تنها دارایی که از مادرش مونده باشه و نذار حتی ی تار مو از سرش کم بشه
ولی الان چی؟

الان بخاطر کثافت کاری های پدرش تنها خواهرش دست هری استایلز بود هری که همه ازش میترسیدن

نامادری لویی ی زن فوق‌العاده رومخ و عن(ببخشید>_<) بود که ی دختر و پسر داشت لیام الکساندرا شاید لیام پسر خوبی بود و اصلا رو مخ نبود و خیلی مهربون بود ولی خواهرش گوه،گوه و گوه بود

لویی"پدر الان چه اتفاقی میافته؟ اگه هری کاری انجام بده؟ اگه بهش تجاوز کنه؟"

لئو"هیچ اتفاقی نمیافته هری ادمی نیست که بخواد سر این و اون الکی بلایی سرشون بیاره ولی بازم نمیدونم اون فقط پولش با اون الماس های کوفتی و میخواد."

اخماش رفت تو هم برگشت و زیر لب فاک و زمزمه کرد بعد دوباره سمتشون برگشت و گفت"خب پس چرا وایستادی؟ چرا اینکار و نمیکنی؟ تو باید اونا رو بهش بدی فقط خدا میدونه که خواهر ۲۱ ساله من چقدر ترسیده"

مولی"خب لویی پدرت چیکار میتونه بکنه هان؟"

(میتونه استغفرالله...😐😕)

مولی"همه چیز درست میشه"

لویی برگشت و نگاه کشندش و تحویل داد به اون زن 😡

لویی"البته که همه چیز درست میشه اخه چه اهمیتی واسه تو داره تا وقتی سارا نیست اینجا در اختیارته و هیچکس بهت هیچی نمیگه"

لئو"درست حرف بزن لویی این زن چی براتون کم گذاشته بعدشم میخوام پولشو بدم ولی شرکت داره برشکست میشه اگه برشکست بشیم باید بریم توی پایین ترین محله نیویورک زندگی کنیم"

لویی"خب شرکت مهم تره یا دخترت؟"

لئو" همونطور که خواهر توعه دختر منم هستش و من نمیتونم بدون اون ولی شرکت_"

لویی"بسه دیگه همش شرکت شرکت شرکت اون موقع که زنبازی میکردی و میزاشتی این زنیکه تموم پول هات و خرج کنه مشکلی نبود ولی الان که میخوای برای دخترت پول بدی زورت میاد؟"😡😡

لئو"خفه شو لویی نذار بگم که تو چه کارایی کردی😈"

همه ی اون خاطرات بد ذهن لویی و در بر گرفت لویی سرش و به نشونه تاسف تکون داد و رفت تو اتاقش موج خاطرات بد به لویی هجوم اورده بود خاطراتی که تظاهر میکرد فراموش شدن لویی به زانو افتاده بود بعد از ۱۰ سال که مادرش مرده بود بالاخره غرورش و شکوند و گذاشت اشک از روی گونه های سفیدش سر بخوره همه چیز سارا اون و یاد مادرش مینداخت چشماش لبای صورتیش موهای بلوندش لجبازی هاش همه چیزش

لویی بازم اشک ریخت لویی کسی که همیشه سعی میکرد با بامزگیش همه رو بخندونه همه رو خوشحال کنه همیشه ادم باحاله قضیه باشه همیشه سعی کنه شوخ طبع باشه و جمع رو شاد کنه همه دوستاش به عنوان کسی که هیچ غمی نداره ولی کسی از درون لویی خبر داشت؟

خبر داشت چه زجری میکشه چه عذاب وجدانی داره و نمیتونه اون و با کسی درمیون بذاره؟

لویی شکسته بود از هر لحاظی شکسته شده بود اونقدر که نمیشه فکرش و کرد هرکس یجور بهش ضربه زده بود

رفت تو تراس و سیگارش و روشن کرد و اجازه داد تا دود وارد ریه هاش شه و بعد خارج شه زندگی خودش و مثل دود سیگار میدونست پوچ و خالی خودش مثل سیگار بود یکی روشنش میکرد ولی در اخر، بوم!

مینداختش دور لویی این و به همه همیشه میگفت که نگذارید قلبتون و بشکنن ولی هرکی از راه میرسید اول دل لویی و میشکست پس دلش از همه شکسته تر بود😞😞😭😭😭


سلام برهمه دوستای گلم
حالتون خوبه
سرحالید

پارت چطور بود
ناراحت کننده بود اره؟😩🥺

ورود با شکوه و غم انگیز لویی

رای و نظر فراموش نشه لاولی ها

بچه ها دو تا داستان هست از دوتا از دوستای خوبم که توی روزای قرنطینه حال میده و من واقعا برای یکیش گریه کردم خیلللیی زیاد


مراقب خودتون باشید و تو این روزهای سخت هوای من و هم داشته باشید و از اینا☆☆☆☆☆☆☆بدید نظر هم بدید حتی ی گلب کوچولو موچولو دوستون دارم و روی گل ماه تک تکتون و میبوسم😘😘😘

گود بای هانی جون ها

the life gameWhere stories live. Discover now