او دختر پاییز بود.
باد موج موهای سیاهش را به بازی میگرفت،
قطرات باران زمانی که با سری بالاگرفته میچرخید صورتش را نوازش میدادند.
خنده هایش با صدای خش خش برگها قاطی میشد.
لبهایش به لطافت گلهای رز بودندو چشمانش،.. چشمانش به رنگارنگی درختان پاییزی بودند،
با اینهمه... او، به سادگی زیبا بود.
او دختر پاییز بود.
گرمای دستانش مستقیما از قلبش نشئت میگرفت.
او دختر پاییز بود و با تمام وجودش عاشق بود.
او با تمام قلبش عاشق بود و میخواست تا آخرین نفس بماند.
او زیبا بود.. او خود عشق بود.. او دختر پاییز بود؛..
YOU ARE READING
this thoughts of mine (just a notebook)
Randomخب، من فقط میخوام جمله ها یا شاید بندهایی که به ذهنم میرسه رو اینجا بنویسم تا شاید از فراموش شدگی نجات پیدا کنن!