Writer💙
همه سخت تلاش میکردن
مخصوصا کاگیاما و هیناتا ولی بازم مثل قبل خراب میکردن و حتی بدتر شده بودن
روش مربی اوکای دیگه جداب نمیداد
-بچه ها تمرین امروز هم تمومه و کاگیاما و هیناتا خواهش گند نزنین
×+های
تعظیم کردن و کم کم سالن کاملا خالی و تاریک شد
کاگیاما تصمیم گرفت یکم بیشتر دوچرخه سواری کنه
پس مسیر مدرسه تا خونه رو طولانی تر کرد
وسط راه بود که لرزش چیزی رو توی جیب سویشرتش حس کرد
از رکاب زدن دست برداشت و گوشه ای از خیابون ایستاد
پوفی زیر لب گفت و گوشیشو دراورد
و باز هم همون اسم "هاناکو"رد تماس داد و گوشیشو توی جیبش بر گردوند و خیلی سریع به سمت خونه رکاب زد و داشت از اعصبانیت و ناراحتی منفجر میشد
اشک جلوی دیدشو گرفت ولی اون باز هم رکاب زد باد اشکای زیبا و براقشو با خودش میبرد
حالا همراه با اشک هق هق میکرد و اجازه میداد غرورش شکسته بشه
به اشکاش اجازه خیانت میداد
و دیگه به خونه رسیده بود
از دوچرخه پیاده شد و دوچرخشو توی حیاط رها کرد وارد خونه شد
سمت اتاقش رفت
واردش شد چراغارو روشن نکرد
حوصله نور های مصنوعی رو نداشت
اون هاناکو رو می خواست
اون کسی که خیلی وقته ولش کرده
کسی که تنهاش گزاشته
کسی که بعد این همه سال بهش زنگ میزنه
انقدر اشک ریخت تا خوابش برد و رویایی خالی از تنهایی دید دنیایی خالی از مرگ دنیایی...
(فش به هاناکو ازاد نیستا😊)
...
+چرا جواب تلفانامو نمیده؟
-شاید سرش شلوغه
+اشکال نداره برسیم میبینتمون دیگه
-اهوم.پس دیگه سوارشیم لاو
و پسر و دختر با لبخند هایی زیبا وارد هواپیما مقصد ژاپن شدند
...
از انسو سوکیشیما توی حیاط خانشان در حال تمرین والیبال بود
YOU ARE READING
haikyuu(special case)
Fanfictionاین یه فن فیک از هایکیو از اونجاییه شروع میشه که برای اولین بار پادشاه کبیر رو شکست میدن ❤ امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت فراموش نشه💋 👬 -تو چرا منو بوسیدی؟ +چون هول شدم فقط همین.البته فک کنم اسمات هم داره🔞🔞🔞