دو سال بعد(last part)

950 104 22
                                    

<<دو سال بعد>>

*تهیونگ*
دو سال گذشته بود و منو کوک به دانشگاه توی یکی از شهر های نسبتا بزرگ کره میرفتیم با آدمای زیادی آشنا شدیم و چیزاهای زیادی یاد گرفتیم. یه دوست صمیمی به اسم پارک جیمین پیدا کردیم که همیشه کنارمون بود و مثل یکی از اعضای خانواده شده بود و همچنین یه سگ کوچولوی بامزه خریدیم به اسم یونتان که هم بازیمون شده بود و سرگرممون میکرد خلاصه زندگی خوبی داشتیم و در کنار هم با آرامش ادامه میدادیم.








*جانگ کوک*
خیلی خوشحال بودم که با تهیونگ به یه دانشگاه میرم و هم اتاقی هستیم، اولش نمیخواستیم کسی بدونه که کاپل هستیم ولی بعد یه مدت کوتاه همه از روی لباس های ستمون و حلقه های کاپلی تو انگشتمون متوجه شدن البته از یه  نظر خوب بود چون دیگه کسی به تهیونگ نگاه نمیکرد واقعا حوصله گیس کشیِ چهار تا آدم هیز و نداشتم. منو ته ته اوپااا قرار گذاشتیم بعد از اتمام دانشگاه به امریکا بریم و بقیه عمرمون و تو آرامش کنار هم بگذرونیم.



*جانگ هوسوک*منو یونگی بعد از اون مجراها به کمپانی بیگ هیت رفتیم، آزمون دادیم و بعد از یه‌ مدت تمرین یه گروه دو نفره تشکیل دادیم که کلی معروف شد و ترکوند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.








*جانگ هوسوک*
منو یونگی بعد از اون مجراها به کمپانی بیگ هیت رفتیم، آزمون دادیم و بعد از یه‌ مدت تمرین یه گروه دو نفره تشکیل دادیم که کلی معروف شد و ترکوند.
خیلی خوشحال بودیم که تلاشامون بی نتیجه نبوده و از طرفی همیشه کنار هم میموندیم، اما هدف های بزرگتری داشتیم و به یه boy band(گروه پسر) هفت یا هشت نفره فک میکردیم فعلا باید منتظر بمونیم تا افراد مناسب براش پیدا بشن.









*مین یونگی*
بعد از معروفیت رابطه بین منو هوسوک  قوی تر شده‌ بود چون فن هامون از رابطمون با خبر بودن و در عین هال ما رو دوست داشتن و همراهیمون میکردن، خیلی آرامش داشتم چون همیشه پیش هوسوک بودم(موقع کار، موقع استراحت، موقع اجرا،تو خیابون، تو خونه و...) و همچنین با دوستای خوبمون جین و نامجون به لحظات خوشمون اضافه میشد خلاصه همه چیز کامل بود و با آرامش میگذشت تا بتونیم روی اهداف بزرگ‌تر تمرکز کنیم.




*جین*دوسال از زمانی که از کما بیرون اومده بودم میگذشت زندگی شادی داشتم و نگرانی خاصی راجب به آینده نداشتم، تهکوک باهم به دانشگاه میرفتن و دوستای تازه و زندگی جدیدی داشتن، هوسوک و یونگی هم معروف شده بودن اما با این حال هنوز جزو بهترین دوستامون بودن...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.











*جین*
دوسال از زمانی که از کما بیرون اومده بودم میگذشت زندگی شادی داشتم و نگرانی خاصی راجب به آینده نداشتم، تهکوک باهم به دانشگاه میرفتن و دوستای تازه و زندگی جدیدی داشتن، هوسوک و یونگی هم معروف شده بودن اما با این حال هنوز جزو بهترین دوستامون بودن و باهم خوش میگذروندیم، منو نامجون هم باهم نامزد کرده بودیم و تو خونه ی جدیدمون از کنار هم بود لذت میبردیم و من هر روز شاهد موفقیت های تازه ی نامجون بودم.











*نامجون*
چند کارخانه بزرگ سراسر کره تاسیس کرده بودم و وضعیت کاریم روز به روز پیشرفت میکرد و همه ی اینا بخاطر انرژی و قوت قلبی بود که از طرف نامزدم دریافت میکرد، جین‌ واقعا برام مثل یه راهنما بود که مسیر ادامه زندگیمو بهم نشون میداد. خیالم از تهیونگ و کوک هم راحت بود از اون لحاظ نگرانی نداشتم و فقط روی خوشحالی همسرم تمرکز کرده بودم فک میکنم این خوشحالی ابدی که نسیب هممون شده رو مدیون همدیگه هستیم پس امیدوارم تا آخر کنار هم بمونیم و از این شادی لذت ببریم.


 خیالم از تهیونگ و کوک هم راحت بود از اون لحاظ نگرانی نداشتم و فقط روی خوشحالی همسرم تمرکز کرده بودم فک میکنم این خوشحالی ابدی که نسیب هممون شده رو مدیون همدیگه هستیم پس امیدوارم تا آخر کنار هم بمونیم و از این شادی لذت ببریم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.














♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
اینم پارت اخر😭
به فاخ رفتم دلم نمیخواست تموم شه🥺🐥
یعنی قلبم واسه نامجونی که جین و همسرم صدا میزنه تیکه تیکه شد رفت...:)
نظرتونم بگین دیگ* نویسنده درحال اشک ریختن تایپ میکنه.

That damn experience Where stories live. Discover now