<<دو سال بعد>>
*تهیونگ*
دو سال گذشته بود و منو کوک به دانشگاه توی یکی از شهر های نسبتا بزرگ کره میرفتیم با آدمای زیادی آشنا شدیم و چیزاهای زیادی یاد گرفتیم. یه دوست صمیمی به اسم پارک جیمین پیدا کردیم که همیشه کنارمون بود و مثل یکی از اعضای خانواده شده بود و همچنین یه سگ کوچولوی بامزه خریدیم به اسم یونتان که هم بازیمون شده بود و سرگرممون میکرد خلاصه زندگی خوبی داشتیم و در کنار هم با آرامش ادامه میدادیم.*جانگ کوک*
خیلی خوشحال بودم که با تهیونگ به یه دانشگاه میرم و هم اتاقی هستیم، اولش نمیخواستیم کسی بدونه که کاپل هستیم ولی بعد یه مدت کوتاه همه از روی لباس های ستمون و حلقه های کاپلی تو انگشتمون متوجه شدن البته از یه نظر خوب بود چون دیگه کسی به تهیونگ نگاه نمیکرد واقعا حوصله گیس کشیِ چهار تا آدم هیز و نداشتم. منو ته ته اوپااا قرار گذاشتیم بعد از اتمام دانشگاه به امریکا بریم و بقیه عمرمون و تو آرامش کنار هم بگذرونیم.
*جانگ هوسوک*
منو یونگی بعد از اون مجراها به کمپانی بیگ هیت رفتیم، آزمون دادیم و بعد از یه مدت تمرین یه گروه دو نفره تشکیل دادیم که کلی معروف شد و ترکوند.
خیلی خوشحال بودیم که تلاشامون بی نتیجه نبوده و از طرفی همیشه کنار هم میموندیم، اما هدف های بزرگتری داشتیم و به یه boy band(گروه پسر) هفت یا هشت نفره فک میکردیم فعلا باید منتظر بمونیم تا افراد مناسب براش پیدا بشن.*مین یونگی*
بعد از معروفیت رابطه بین منو هوسوک قوی تر شده بود چون فن هامون از رابطمون با خبر بودن و در عین هال ما رو دوست داشتن و همراهیمون میکردن، خیلی آرامش داشتم چون همیشه پیش هوسوک بودم(موقع کار، موقع استراحت، موقع اجرا،تو خیابون، تو خونه و...) و همچنین با دوستای خوبمون جین و نامجون به لحظات خوشمون اضافه میشد خلاصه همه چیز کامل بود و با آرامش میگذشت تا بتونیم روی اهداف بزرگتر تمرکز کنیم.
*جین*
دوسال از زمانی که از کما بیرون اومده بودم میگذشت زندگی شادی داشتم و نگرانی خاصی راجب به آینده نداشتم، تهکوک باهم به دانشگاه میرفتن و دوستای تازه و زندگی جدیدی داشتن، هوسوک و یونگی هم معروف شده بودن اما با این حال هنوز جزو بهترین دوستامون بودن و باهم خوش میگذروندیم، منو نامجون هم باهم نامزد کرده بودیم و تو خونه ی جدیدمون از کنار هم بود لذت میبردیم و من هر روز شاهد موفقیت های تازه ی نامجون بودم.*نامجون*
چند کارخانه بزرگ سراسر کره تاسیس کرده بودم و وضعیت کاریم روز به روز پیشرفت میکرد و همه ی اینا بخاطر انرژی و قوت قلبی بود که از طرف نامزدم دریافت میکرد، جین واقعا برام مثل یه راهنما بود که مسیر ادامه زندگیمو بهم نشون میداد. خیالم از تهیونگ و کوک هم راحت بود از اون لحاظ نگرانی نداشتم و فقط روی خوشحالی همسرم تمرکز کرده بودم فک میکنم این خوشحالی ابدی که نسیب هممون شده رو مدیون همدیگه هستیم پس امیدوارم تا آخر کنار هم بمونیم و از این شادی لذت ببریم.
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
اینم پارت اخر😭
به فاخ رفتم دلم نمیخواست تموم شه🥺🐥
یعنی قلبم واسه نامجونی که جین و همسرم صدا میزنه تیکه تیکه شد رفت...:)
نظرتونم بگین دیگ* نویسنده درحال اشک ریختن تایپ میکنه.
YOU ARE READING
That damn experience
FanfictionThat damn experience خلاصه: با دیدن اون صحنه جلوی چشمامو خون گرفته بود باید بیشتر فکر میکردم نباید خرابش میکردم همش تقصیره خودمه اینکه دیگه ندارمش...:) ژانر :رمنس، کمی اسمات~~ کاپل اصلی: نامجین کاپل فرعی: تهکوک، سُپ نویسنده:@Mahtina9 وضعیت: تموم ش...