پارت سوم:

28 2 0
                                    

باخیال راحت روی تخت اتاقی درگیسانگ خانه

خوابیده بودکه ناگهان درباشدت بازشد.

مردسراسیمه وترسیده ازخواب پرید.

_شماهاکی هستید؟چطورجرئت میکنید؟

+مجرم روببرید.

_نمیدونیدمن کی هستم؟همتونومجازات میکنم.

دوتاازسربازهااززیربغلش گرفتن وبلندش کردن

وباهمون لباس های خواب بهم ریخته و سفیدو

موهای نامرتبش همراه با خود به فرمانداری

بردند.درحالیکه تمام راه رو باخشم فریادمیزد:

_چطورجرئت میکنیدبافرماندارچنین رفتاری

داشته باشین؟ همتونومجازات میکنم،اعدامتون

میکنم.ولم کنید....

مردراروی زمین پرت کردندودوزانوجلوی پای

وزیرپارک که در جایگاه فرماندار نشسته بود،

افتاد.

سرش رابلندکردوبادیدن وزیرپارک باعصبانیت

گفت:تو... توکی هستی؟

یوگیوم لگدی بهش زدوبافشارپایش به شانه

مرداونو وادارکردزانوبزنه.

یوگیوم:زانوبزن،وزیراعظم،وزیرپارک مقابلت

نشستن.

مردباشنیدن حرف یوگیوم چشمانش گردشد.

_ممم....من... سرورم.... من کاری نکردم....

یوگیوم:خفه شو.توبه جرم رشوه گیری،فساد،

گرفتن مالیات های سنگین ازمردم بیچاره و

صرفشون تویه اون گیسانگ خانه و...... دستگیر

شدی.

چانیول:مردم اینجاشکایت های زیادی ازتوو

کارهات به پایتخت فرستادن.من تمام مدارک رو

بررسی کردم وتوگناهکارهستی.

_سرورم... دروغه... اون گداهادروغ گفتن...من..

چانیول:خفههه شوو!!!ازاینجاببریدش.

ظهرهمان روزیوگیوم به بازارشهررفت واعلامیه

وزیرپارک ودستوراتش روبرای مردم خواندو

اعلام کردکه تامشخص شدن فرماندارجدید،

وزیرپارک شهررواداره میکنه وبه هرخانه یک

کیسه گندم و5کیسه برنج ومقداردیگری مواد

غذایی تعلق میگیره.

مقدارمالیات هاروهم به نصف مقدارقبل رسوند.

تمام مردم شهر ازاین موضوع خوشحال شدند.

Jemini powerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang