#داستان از دید تهیونگ#
+راه بیفتین احمقا!
زندگی مزخرف.زمان هایی که در روز احمق خطاب میشیم درحای که احتمالا نابغه ترین افراد روی زمین ما هستیم.همه چیز تقصیر کیم جونگ اون احمقه؛همون رییس جمهور کره شمالی.اون بود که مارو به این روز انداخت.اون بود که مارو فرستاد تیمارستان!
منو ساب یونیتی که توشم اومدیم تیمارستان!باورم نمیشه.الان دوماهه که اینجاییم.من و جیمین و جونگکوک اینجاییم.
ولی همه چیز کامله؛امشب فرار میکنیم.البته با کمک اون یکی ساب یونیت.ما کلا یه گروهیم.هفت تا نابغهی برتر کره ی جنوبی که از کره فرار کردیم.همه مارو به بولت پروف میشناسن.ما ینی آر ام،جین،جی کی،شوگا،جی ام،هوبی و من؛ینی ویکتور.
اسمای واقعیمون این نیست.لقباییه که به طور مخفی استفاده میکنیم.
من و جی ام و جی کی تو ساب یونیت HOهستیم.ولی ساب یونیتGYرو جین،آر ام،شوگا و هوبی تشکیل میدن.
«فلش بک...سه سال پیش»
+اون لنتی جون جونگکوکه!چرا باید بخام باهاش دوست باشمممممممم؟
غر زدم.جیمین با ذوق گفت:هی هیونگ!اونم مثه ما قدرت داره!
اون کصافت دشمن خونیه منه!بدون اشتیاق پرسیدم:تو از کجا میدونی؟توی لنتی فقط۱۱سالته!
با عجله گفت:هیونگ!چشماشو نگا!
با دقت که به چشماش نگاه کردم:یه پوچی خاصی توش موج میزد؛درست مثه منو جیمین.ما مردمک با همون سوراخ خیلی کوچیک وسط چشمو نداشتیم.و علاوه بر اون این چشما خیلی بی احساس دیده میشدن.ظاهرا جونگکوک هم قدرت داشت.تا جایی که من میدونستمم تا حالا توی هییییییییچ درسی غلط نداشته.و همینطور تاحالا پنج بار مقام اول کشور رو اورده.
خب،اونم مثه ما نابغه اس.طبق تحقیقات آی کیوی بالای ۱۳۵نابغه محسوب میشن و اینطوری منو جیمین و جین هیونگ به طور رسمی نابغه معرفی شدیم؛پیش خودمون البته.
جیمین اصرار کرد:هیونگ بیا بریم پیشش!لطفاااااااااااااا.
اهههه.این بچهی رو اعصاب چطور میتونه نابغه باشه؟
رفتیم پیش جونگکوک.اون پسر فقط یه سال ازم بزرگتر بود.
جیمین ذوقزده گفت:سلااام!من جیمینم.
جونگکوک باهاش دست داد:منم جونگکوکم.
با نفرت بهش خیره شدم.
خیلی ناگهانی پرسیدم:آی کیوت چنده؟
بدون حالت نگام کرد:۱۵۱.از تو کمتره ولی از مال جیمین و جین هیونگت بیشتر.
غریدم:قدرت فاکیت ذهن خوندنه عوضی!
سرشو عقب داد و قهقهه زد:اره!دقیقا همونه!
جیمین با شیفتگی نگاهش میکرد.
غرزدم:هی،تو چند سالته؟۱۴؟
جونگکوک با سرش علامت مثبت داد و اروم گفت:خوب گوش کن...میخای ازین قدرت و اون هوش بی اندازهت بهترین استفاده رو ببری؟و شک ندارم همین الانم بهانه ی کافی برای کشتن کیم جونگ اون داشته باشی!
نیشخند زدم:اره.
ادامه داد:به جز شما و من،سه نفر دیگه ام هستن که قدرت دارن.ما یه گروه میشیم و انتقاممونو میگیریم!
یکم فک کردم.پرسیدم:اوناهم باهوشن؟
+نابغه ان.
به جیمین نگاه کردم که خونسرد بنظر میرسید.به جونگکوک گفتم:پایه ایم.
«پایان فلش بک...زمان حال»
و اینجوری شد که ما یه گروه شدیم؛اکیپی که یه کشورو فتح میکنن.یه۱۴ساله،یه۱۶ساله و یه۱۷ساله.
.
.
.
.
.
.
.
.
خب این پارت اوله.
قرار بود دیروز اپش کنم ولی متاسفانه امتحان ترم فیزیک داشتم.
من یه توضیحی بدم...
چون من خودم روحیهم با این فیک زیاد سازگار نیست و ازون جایی که اونا نابغهن کلی مسئله علمی باید از تو نت پیدا کنم بخاطر همین اپ دوشنبه هاس.چون من خودم نابغه نیستم که همه چیو بدونم باید از تو نت پیدا کنم و این مسلما طول میکشه.مخ من نهایتا به همون درسای مدرسهی لنتیمون جواب بده🤦🏻♀️
و این که این فیک کلا پارتاش کوتاهه ولی این یکی پارت خیلیی کوتاه بود.
خودم خیلی باهاش حال نمیکنم و...عاممم اینم بگم که اسمات نداره.
دلم میخاد تو این فیک بیشتر به خود مشکلات عشق پروبال بدم تا به سکس.
و اینکه متاسفم.من نهایتش تا الان ده تا فیکشن نوشته باشم؛پس قلمم هنوز جا نیفتاده و خوب نمینویسم،علاوه بر اینکه هنوز بچهم و خب خیلی چیزا سرم نمیشه بخاطر همین متاسفم اگه چرته😔
هوامو داشته باشین نزارین دلم بشکنه🙃
بوص بای🥺💜
YOU ARE READING
۱۴،۱۶،۱۷
Fanfiction=شما دوتا رل زدین! +نه احمق!ما فقط قراره همکاری کنیم. -پس چرا اینجوری تو کون همین؟ . . . . . مگه یه۱۴ساله،یه۱۶ساله و یه۱۷ساله نهایتش چه گندی میتونن بزنن؟ خراب کردن مقالهی مدرسشون. ولی نه قتل و ادم ربایی که! اوه...البته اگه قدرت های ماورایی داشته با...