کره 2016
صدای محو ماشین ها و سوز سرد زمستونی که از نیمه باز پنجره حس میشد پسری که روی تخت زیر ملافه های گرم جمع شده بود رو هشیار کرد اونقدر بدن غرق در خوابش خسته بود حتی به خودش زحمت نمیداد دستشو دراز کنه و تیک تاک ساعتی که کوک کرده بود رو قطع کنه حتی یادش نمیومد چند ساعته که خودشو اون زیر پنهان کرده شاید میخاست دیر کردن کسی که منتظرش بود رو بیاد نیاره شاید با این کار ساعت ها زود تر میگذشت اما این کار بیشتر بخاطر گول زدن خودش بود پلکاش داشت دوباره روی چشماش فرود میومدن که با حلقه شدن دوتا دست دور بدنش گره افکارش پاره شد سعی کرد برگرده اما پسر قد بلندی پشت
سرش دراز کشیده بود مانعش شد و اونو بیشتر به خودش چسبوند- تولدت مبارک
زمزه ای شیرین که چند بار توی سرش اکو شد باعث شد که پسر کوچیک چندساعتی که با زحمت گذرونده بود حتی به یاد نیاره اون حاضر بود روز ها تنهایی گوشه اتاق بشینه ولی فقط صدای یه پسر به اسم پارک چانیول رو بشنوه با بوسه نرمی که کنار گوشش نشست سعی کردن بدنشو به طرف مخالف بچرخونه مثل همیشه پسر روبه روش با لبخند بهش خیره شده بود مهم نبود که چانیول چقدر دیر کرده یا چقد عشقش رو ساده بدون زرق برق داره اعتراف میکنه همین یه لبخند واسه ی بکهیون خیلی زیاد بود
- هفده سالت شد بالاخره
همینطور که چشاشون بهم خیر بود پسر بزرگ تر با صدای بم ونسبتا ارومی بهش گفت فقط باعث شد ترسی که بکهیون زیر دلش احساس میکرد تازه شه این ترس حس جدیدی نبود حسی بود که چند سال باش زندگی میکرد
+ مهم نیست چند سالم شده اما هنوزم برای بودن با تو کوچیکم
پسر بیست ساله روبه روش درجوابش تونست فقط لبخندی بزنه اونم بکهیونو دوست داشت حاضر بود واسش هرکاری کنه اون با تمام اخلاقای پسر کوچولوی روبه روش آشنا بود اونا هم بازی بچه گی هم بودن درست بعد از این کمی بزرگ شدن اون
حس بینشون فقط یه همبازی یا یه دوستی ساده نبود یه چیز بزرگ بینشون وجود
داشت که حتی اگه خودشون هم میخاستن نمیتونستن اون حس رو کنترل کنن- سن فقط یه عدده
بکهیون دستشو توی دست پسر بزرگتر حلقه کرد با مظلوم ترین حالت بهش خیره شده اون میترسید که یه روزی دیگه چانیولو نبینه اون میترسید بینشون فاصله
بیوفته+ پس به من قول بده همیشه پیشم باشی
پسر بزرگ از ساده گی مظلومیت پسر کوچولوی روبه روش قلبش به درد اومد
بکهیون یه پسر اروم بی صدا درونگرا که کل عمرشو صرف درس خوندن کرده و در آینده هم با همین روال قراره پیش بره با یه خانواده پولدار که خانوادش تا بیست ساله اینده اونو برنامه ریزی کرده بودن
- دستتو میبینی چطوری توی دستم گره خورده قلبتم همینجوری به قلبم گرهخورده اگه خودمم بخام نمیتونم تورو از خودم جدا کنم لحن چانیول گرفته تر از همیشه بود که سعی داشت اونو زیر لبخندش بپوشونه
- نمیخای امسال بارش برفو باهم تماشا کنیم اونم توی بهترین روز سال
چانیول سعی داشت جو سنگین بینشونو عوض کنه از جاش بلند شده به سمت پنجره ی اتاق بکهیون رفت و منتظر بک شد که داشت آروم آروم خودشو از روی
تخت پایین میکشید پسر بزرگتر اون حس نارضایتی رو توی چهره ی بکهیون حس میکرده حالا هردوتاشون خیر به آسمون بودن هردوتاشون میخواستن این لحظات هیچ وقت
تموم نشه+ اما کادو چی
بکهیون زیرکانه پرسید و منتظره جواب چان شد پسر بزرگتر رو بهش کرد دستای نرم فرشته کوچولوشو رو توی دستاش گرفت بک هنوزم مات مبهوت خیره به چان بود
- چطور یه پسر دستای به این خوشگلی داره
ابروهای بک از تعجب کمی بالا رفتن گونه هاش از خجالت قرمز شده بودن همین یه جمله باعث شده بود داغ کنه که دوتا دست بزرگ روی گونه اش نشستن و یه جفت لب داغ روی لباش فرود اومد همین کافی بود که بکهیون به چیز دیگه ای فکر
نکنه خوده شو بسپره به پسر قد بلند روبه روش با این که بک زیادی همکاری نمیکرد چان جوری میبوسید که انگار دیگه قرار نبود پسر کوچولوی هفده سالشو ببینه اینکه بک زیادی خجالتی بود یا اینکه چانیول زیادی بی پروا بود واس هیچکدومشون مهم نبود
مهم قلباشون بود که باهم یکی بود....
•های گایـز توتوتـم
اولین فیکشنی که دارم مینویسم :)
خیلی ذوق دارم البته کهـ میدونم کمی کاستی زیادی داره اما ساری آدما با گذشت زمان پیشرفت میکنن
با خوندن این مینی فیکشن منو حمایت کنید
تنکس♡
YOU ARE READING
Can I Love You
Conto•Fiction : #CanILoveYou❣ •Cuple : #ChanBaek •Gener : #Romance #Funny #Smut •Writer : #Totot •Summary : چانیول بکهیون هم بازی دوران کودکی که عاشق هم میشن اما یه روزی سرنوشت اونا رو از هم دور میکنه حالا چانیول مدل و رئیس کمپانی مدلینگ و بکهیونی که ر...