𝐎𝐮𝐫 𝐨𝐜𝐞𝐚𝐧

225 40 13
                                    

دوربین روشن شد و تصور پسری رو نشون داد
«-دریاس که ارورا رو بهم میرسونه
نه اون نمرده و خاکسترش تو دریا نیست
اون هنوز زنده ست
اونی که مرده بود من بودم
من خاکستر شده بودم
هر روز با همون لباسایی که اخرین بار دیدمت میام ساحل و با فاصله از دریا مینشینم نگاه کن»
دوربین رو گرفت جلو تر تا لباساش رو بهتر نشون بده
«اب تا نزدیک کفشای کانورسم میاد و میره ولی نمی خوام پاهام رو بزارم تو اب چون تنهایی خوش نمی گذره مگه نه؟خودت اینو گفتی
هر روز منتظرت میشینم
امروز هم قراره مثل هر روز باشه»
گوشیش رو روشن کرد تا صفحه فیسبوک ارورا رو چک کنه
«اون عکسا..اونا واقعین؟
اون..منم؟
کنارت..منم؟
نه اون من نیستم!
من نیستم
من دوستت نبودم
من عشقت نبودم
من هیچی نبودم
من برات هیچی نبودم»
بغض به گلوش چنگ زد چشماش رو بهم فشرد تا گریش نگیره برای گریه زود بود دوربین رو گرفت دستش و وایساد و پشت به دریا ایستاد
«اولین باری که دیدمت رو یادته؟ اومده بودی ساحل..»
تو فکر فرو رفت و اخم ظریفی کرد
«ولی اون سمت ساحل بود اون سمتی که پرتگاهی بود»
بعد چند دقیقه مکث گفت و به جایی نامعلوم اشاره کردی
«می خواستی از اونجا بپری تو اب »
بلند شد به سمت قسمت پرتگاهی ساحل راه افتاد
«بهت گفتم خطرناکه و گفتی برات مهم نیست»
شونه بالا انداخت و با چشمای براق به دوربینی که دستش بود نگاه کرد
«اخرین باری که دیدمت بهم گفتی خسته کنندم»
لبخند محوی زد و حدود ده دقیقه سکوت کرد
از اون صخره های پرتگاه بالا رفت و همچنان دوربین رو گرفته بود و داشت ضبط میکرد و به یاد اورد زمانی که از پریدن منصرفش کرد
«یادته به قول خودت چقدر رو مخت راه رفتم؟اخرش راضی شدی کنارم تو ساحل قدم بزنی بجای بازی کردن با جونت...»
سرش رو انداخت پایین انگار اگر به دوربین نگاه کنه به چشمای اون دختر زل زده
«یعنی توعم برای منصرف کردنم میای؟»
زیر چشمی به لنز دوربین نگاه کرد و از اخرین صخره هم بالا رفت رو پرتگاه وایساد و دست ازادش رو روی زانوش گذاشت و خم شد تا نفس بگیره
«من پسری بودم که حتی دوستت هم نبود ما فقط چندبار باهم حرف زدیم و من با عاشقت شدن حماقت بزرگی کردم»
گوشیش رو دراورد و شماره عی گرفت
«دارم بهت زنگ میزنم تا برای اخرین بار صدات رو بشنوم»

ادامه دارد..

𝐎𝐜𝐞𝐚𝐧 𝐛𝐨𝐲Where stories live. Discover now