خب خب خب
سلاممم:))
ببینید کی برگشته
(اگه منو فمیلیرو یادتون باشه البته)خب من فمیلیرو به خاطر کنکور و این داستانا عانپاب کرده بودم
ولی خب الان دوباره برگشتیم، وقتی که لیام رفته و دیگه پیشمون نیست:))))
رفتن لیام یکی از بزرگترین شوک های زندگیم بود و هنوز باورم نشده که لیام، پسر قشنگمون دیگه بینمون نیست..
من دیگه قرار نبود که فمیلیرو پابلیش کنم اما فوت لیام باعث شد که به یاد اون روزای خوبی که داشتیم دوباره برگردم:)همونطور که میدونید این اولین فن فیکم بود
و داستان زیامه و لیام تاپ و کمیَم لری
و من رسما فمیلیرو دارم از اول مینویسمش و واقعن سعی میکنم که بهتر از قبل باشه تا هم شما خوشتون بیاد هم من راضی باشمهنوز نمیتونم باور کنم که کسی که دربارش داستان نوشتم الان دیگه نیست:)
امیدوارم پسر قشنگمون الان در آرامش باشه❤️All the love🤍
YOU ARE READING
◇Familiar_ziam
Fanfictionباز انگشتانم یخ میزند..! و چشمانم گر میگیرند..! و عرق سردی روی پیشانی و تمام تنم مینشیند..! وقتی که تو از من دور میشوی و از من فرار میکنی..! انگار در اوج زمستان آتش به وجودم زبانه میکشد من این دوری را نمیخواهم فرار نکن..!