part 4

141 18 100
                                    

~صدای جیغ هامو کسی جز خودم نمیشنوه!...~
______________________________________

مرد سیاه پوش پول های توی چمدون رو بررسی کرد و با سر به دستیارش اشاره کرد. دستیار، چمدون رو بست و خواست اونو از روی میز برداره که با ضربه ی آروم دست زین روی چمدون، متوقف شد.

زین نگاه شکاکشو به مرد سیاه پوش انداخت و گفت: اول باید از خالص بودن موادش مطمئن بشم.

مرد از زیر ماسکش نیشخند کمرنگی زد که از چشم زین دور موند. دوباره به دستیارش اشاره کرد تا کیف پر مواد رو باز کنه.

زین دست لرزونشو به سمت مواد داخلش دراز کرد که لیام نگهانی دستشو گرفت و نزاشت به مواد دست بزنه. زین نگاه متعجبش رو به لیام دوخت و زمزمه کرد:

"داری چیکار میکنی؟"

"فک نکن میزارم این زهرماریو امتحان کنی. خودم انجامش میدم."

"ولی-"

"خودت میدونی که چقد بدم میاد وقتی رو حرفم حرف میزنی! حالا برو کنار و بزار کارمو بکنم."

زین نگاه نا مطمئنشو به لیام دوخت و چند قدمی عقب رفت. لویی ناخودآگاه لبخند کمرنگی روی لباش به وجود اومد. لیام به هر طریقی که شده از زین مواظبت میکرد و نمیزاشت حتی ذره ای اذیت بشه.

خوب به یاد داشت. روزایی که لیام به جای زین کتک میخورد تا اون آسیب نبینه. کارای سختی که روی گردن زین بود رو به عهده میگرفت تا اون به کوچک ترین زحمتی نیوفته. اگه حتی مرگ سراغ زین میومد، لیام با آغوش باز میپذیرفتش... عشق اون پسر به زین حد و مرزی نداشت.

زین با اضطراب لبشو میجویید و به لیام که الان کف دستشو پر از اون مواد کرده بود و به سمت بینیش میبرد نگاه کرد. اما در لحظه ای که لیام خواست اون موادو به داخل ریه هاش ببره، همه جا پر دود شد و اون چهار تا پسر در حالی که به قفسه ی سینشون چنگ می انداختن، به سرفه افتادن و زانو هاشون شل شد.

مرد سیاه پوش و دستیارش، در حالی که چمدون پول توی دستشون بود از زیر زمین خارج شدن و مواد تقلبی و پسرا رو در حالی که برای ذره ای اکسیژن تقلا میکردن تنها گذاشتن.

************************************

"احـمـقـای بـی عـرضـه!!"

برایان فریاد کشید و دستشو روی میز کوبید. زین ناخودآگاه به دست لیام چنگ انداخت و لیام، با انگشت شصتش که روی پشت دست زین به آرومی تکون میخوردن، سعی کرد آرامش رو به روح اون پسر تزریق کنه.

لویی با چهره ای بیخیال و نایل ترسیده به برایان نگاه میکردن. خشم برایان چیزی نبود که به دیدنش عادت نداشته باشن. اون مرد حریص هر موقع به خواسته هاش نمیرسید اینجوری میزد به سیم آخر.

"کدومتون..."

برایان جلوی اون چهار تا پسر ایستاد و گفت

"بهم بگین کدوم یکی از شماها میخواست از خالص بودن مواد کوفتی مطمئن بشه و امتحانش کنه؟"

defencelessWhere stories live. Discover now