خاطرات یک ذهن بهم ریخته

43 9 2
                                    

دوباره توی خاطراتم غرق شدم .. نباید این کار رو بکنم وگرنه با دیوونه شدن فاصله کمی بیشتر ندارم..
من عاشق فکر کردم ولی به شرطی که بدونم راجبه چی فکر میکنم ، ولی من وسط یه گودال بلند با کلی فکر بی سروسامون گیر کردم..

فکر کردن راجبه گذشته رو دوست دارم.. گذشته ی شیرین با پایان تلخ..

یه بار از خودم پرسیدم چرا به گذشته شیرین دردناکم فکر میکنم؟ نمیدونم چه جوابی باید به خودم میدادم..

شاید چون..

شاید چون من عاشق دردم،
عاشق درد های خود ساخته..

این دیوونگیه نه؟
منظورم اینه اخه کی عاشق درده؟!

-خاطرات یک ذهن بهم ریخته

DeVilWhere stories live. Discover now