✨ wanna bet ? ✨

348 48 22
                                    

پله ها رو یکی درمیون طی کردن تا به درب خروجی ساختمون رسیدن چند دقیقه بعد نامجونی رو دیدن که دیگه چشماش مثل دیروز نمیخندید و دستبند آهنی براقی رو دور دستای بهترین دوستش مینداخت ...
تو اون لحظه جین به فکر این بود که چطور اون صورت جذاب نامجون و بکوبونه که تا آخر عمرش نتونه از خونش بیاد بیرون ....
جیمین به فکر بدشانسیایی که پشت سر هم میارن و کوک به فکر شیرموزایی که تو خونه جا گذاشته بود ... اما در این بین تهیونگ تمام حواسش فقط به چهره یونگی بود که با نا امیدی تمام به دوستی زل زده بود که دشمنش از آب دراومد ...
واقعا ارزششو داشت ؟ ... از اینجا به بعدشو میخوای چکار کنی ؟ ...
نامجون یونگی رو سمت خودش میکشه : طعمه من تو نیستی ... تو فقط یه تله ای ... تله ای برای گرفتن طعمه اصلی ... میدونم هنوز اینجان ... یه جایی این اطرافن و دارن تو رو میبینن ... ولی جرئت بیرون اومدن و ندارن پس براشون یه پیغامی دارم ... یونگی پیش من جاش امنه ... البته تا وقتی که شما جاتون امنه ...
متعجب به نامجون خیره میشه ... این حرفا یعنی چی پله ها رو یکی درمیون طی کردن تا به درب خروجی ساختمون رسیدن چند دقیقه بعد نامجونی رو دیدن که دیگه چشماش مثل دیروز نمیخندید و دستبند آهنی براقی رو دور دستای بهترین دوستش مینداخت ... تو اون لحظه جین به فکر این بود که چطور اون صورت جذاب نامجون و بکوبونه که تا آخر عمرش نتونه از خونش بیاد بیرون .... جیمین به فکر بدشانسیایی که پشت سر هم میارن و کوک به فکر شیرموزایی که تو خونه جا گذاشته بود ... اما در این بین تهیونگ فقط به چهره یونگی زل زده بود که با نا امیدی تمام به دوستی زل زده بود که دشمنش از آب دراومد ... واقعا ارزششو داشت ؟ ... تهیونگ از اینجا به بعدشو میخوای چکار کنی ؟ ...
جین پشت دیوار پنهان میشه و رو به تهیونگ میگه : بهتره همینجا اون بازرس و از رده خارج کنیم
کوک سمت ماشین میره : نامجون هیونگ داره کمکمون میکنه یعنی هنوز اینو نفهمیدی ...
جیمین : چی میگی کوکی ؟
کوک مقداری از شیرموزش و میخوره و میگه : انگار حرفاش میگفت یکی دنبالمونه ... شاید هم چند نفر ... این کارش یه هشداره ... البته به نظرم میخواسته جین هم با خودش ببره که مطمئن باشه جاش امنه ...خیلی راحت از نگاهش میشه فهمید نگرانه میدونه تهیونگ حواس جیمین شی و منو داره ولی یونگی سان و جین چی ؟ کی قراره ازشون مراقبت کنه ؟ حس میکنم به این چیزا فکر کرده...
تهیونگ نگاه متعجبی به کوک میندازه : واقعا به این چیزا دقت کردی ؟
کوک کیوت به تهیونگ زل میزنه : مگه شما اینارو نفهمیدید ؟
جین سرشو تکون میده : اونم داره بزرگ میشه دیگه ...
تهیونگ به سربازایی که دارن ساختمونو میگردن نگاه میکنه : اگه اینطور باشه که تو میگی ... پس اینا دارن بجز ما دنبال یه چیزی میگردن ... یه چیز تهدید امیز ؟
جین نگاهی به جیمین میندازه که با نگرانی به ساعت مچیش خیره شده ...
سمت ماشین میره و میگه : انگار ایندفعه ماجرا جدی تره ...
سواره ماشین میشن و سمت یه برج حوالی شهر میرن *
جین : خیلی وقته از اینجا استفاده نشده مراقب جایی که میشینید باشید ...
کوک : این برج به این بزرگیو چرا کردی خونه عنکبوتا ؟
جین : قبلا کارای زیادی اینجا انجام شد ولی بعدش دیگه نباید ازش استفاده میشد به دستور کسایی که نمیدونم چرا ... و کیا ..
جیمین کلافه از بحث های به نظر بیخود جمع سمت تهیونگ می‌ره ...
: سوییچ ماشینو بده ...
تهیونگ : هوم ؟
جیمین : من باید برم ...
تهیونگ : کجا ؟
جیمین با عصبانیت به ته نزدیک میشه : چرا همش ازم سوال میپرسی وقتی میگم باید برم یعنی باید برم ...
کوک وقتی متوجه جدی شدن بحث میشه سمت جیمین میاد که با ضربه جیمین روی زمین میفته *
جین سمت کوک میگه : هی جیمین اروم باش مگه نمیدونی این بچه به خودی خودش اسیب دیده ...
جیمین : ب.....بخشید کوکا.... ح ...حواسم نبود
جانکوک : ایرادی نداره جیمینی .... فقط چ ..
جیمین میخواد بیاد پیش کوک که تهیونگ دستشو میگیره و محکم سمت خودش میکشه ...
مدتی سکوت فضارو پر میکنه *
جیمین که از سکوت تهیونگ و تیک تاک عقربه های ساعت زندگیش کلافه شده سکوت میشکنه : هی تهیونگ بازوم داره درد میگیره ...
تهیونگ : چیزیو داری ازم پنهان میکنی درسته ؟
جیمین ساکت میمونه *
جین : عا ... بسه ولش کن...
میخواد بیاد سمت تهیونگ ...
تهیونگ میگه : تو ساکت بمون تو هم از راز جیمین باخبری میدونی چرا انقد بی تابه چرا داره از ما فرار میکنه ؟
جیمین : ربطی به اون نداره ...
تهیونگ : پس چیزی هست ؟ ... هوم ؟ ... پس واقعا چیزی و ازم پنهان کردی ... چرا به چشمام نگاه نمیکنی و حقیقت و نمیگی ؟؟
جیمین سرشو بالا میاره : لازم نیست نگران باشی .... مشکل خاصی نیست به هیچ کدوم شما مربوط نمیشه ...
تهیونگ با داد میگه : چطور چیزی که به تو مربوطه به ما مربوط نمیشه ...
جیمین با یه بغض سمت تهیونگ میگه : اگه نزاری من برم .... هم تو هم کوک حتی جین اسیب میبینید ... (اشکاش شروع به جاری شدن میکنن ) من ... من ... الان حکم یه بمب ساعتی دارم که داره لحظه به لحظه به انفجار نزدیک و نزدیک تر میشه ...‌ میفهمی ... دوست ندارم اسیب دیدنتونو ببینم ... اونم بخاطر من
جانکوک : جیمینا گریه نکن ... چی داری میگی ...
جین : جیمین کم تر از ۶ ساعت دیگه زمان داره همین که تا الان زنده مونده به خاطر دلایلیه که خودمم نمی‌دونم اما سیستم حداکثر تا ۶ ساعت دیگه حکم مرگش و صادر می‌کنه ...
کوک یقه جین و میگیره :چی داری میگی ... این چرت و پرتا چیه؟ ... کد ؟ جیمین ؟ هع ته بگو که همه اینا دروغه ...
جین رو به تهیونگ ادامه میده : دروغ نیست و ... چون خودش خواسته بود چیزی نگفتم دیگه بهتره بدونید کد مرگ جیمین فعال شده تا الان بیشتر از صدتا گروه دنبال کشتنشن اگه ۲۴ ساعتش تکمیل شه و گروه اصلی دنبالش بیفته کمتر از یک ساعت کشته میشه نه فقط خودش بلکه هر کسی که اطرافش باشه ...
تهیونگ دست جیمینو ول میکنه : چیم ... تو...
جیمین شونه های تهیونگ و میگیره : ته بهم فرصت بده بزار توضیح ....
تهیونگ نیشخندی میزنه : یادته گفتم همونقدر که موقع خندیدن کنارتم موقع گریه هاتم کنارت میمونم ....
جیمین جلوی تهیونگ و میگیره و با استرس میگه : نه تهیونگ حق نداری جایی بری من خیلی کارا کردم ولی خود سرور شروع کننده بوده کسی نمیتونه متوقفش کنه
تهیونگ : توقع داری بشینم و ببینم جلوی چشمام پر پر میشی ؟ اون کسی که جرئت کرده اسم تورو بنویسه حتی اگه باعث همه این بدبختیا باشه بازم تاوانش و میده هر جایی که باشه ...
( دست جیمین از خودش ازاد میکنه و سمت در خروجی میره )
جیمین با رفتن تهیونگ بی اراده روی زمین میشینه *
جین سمتش می‌ره ...
جین : میمیری ...
تهیونگ : فقط مراقبشون باش این تنها خواسته ای که از یه دوست قدیمی دارم (میره و در میبنده )
جیمین : برو ... خواهش میکنم برو ... نزار بره ... خودشو به کشتن میده .... ( با گریه )
جین : ...

▪️⚫TRAP(taegi version)⚫▪️Where stories live. Discover now