P 31

71 14 0
                                    

#پارت_سی_یک
بکهیون:
وقتی چانیول از روم بلند شد تازه نفس کشیدم چقدر این لحظه برام شیرین بود ولی خوب زود تمام شد :(
چانیول :
وقتی بکهیون و قرمز دیدم، حس کردم الانه ک از خجالت اب بشه واقعا هم همینطوره اون پسر کیوت و کوچولویی ک من دیدم ازش نباید بیشتر از این توقع داشت... رو کردم سمت بکهیونی و گفتم یاا بلند شو از روی تخت چرا کج خوابیدی، منم میخام بخوابماااااا
بکهیونی: باشه بابا، بیا همه اش مال تو
چانیول: جلوی خندم و نتونستم بگیرم و رفتم بالای تخت کنارش خوابیدم چه حس خوبی داشتم. مگه من امشب خوابم میبره؟؟ وقتی بک کنار منه روی تخت با یه ملافه 🥺
بکهیون : چانیولی اون ملافه رو داری روی خودت میکشی روی منم بکش، ممنون چراغ هم بی زحمت خاموش کن
(بچه زیادی گشاده و البته پررو)
چانیول : انگار ن انگار یک دقیقه پیش از خجالت لبو شده بود به همین زودی فراموش کرد؟؟ ینی اینقدر بی اهمیت بود براااااش ینی حسم دوطرفه نیست؟؟ واای اخر خودمو میکشم از دست این شیطووونک کوچولو  الان واقعا خوابیددددددد؟؟ یاااا بکهیونی
صداش در نمیاد پس خوابید
شیطونه میگ یکی بزنم تو کمرش ولی دلم نمیاددددددد وروجکم دردش بگیره انگار من دردم گرفته🥺
(چانیولی تو اینقدر مهربون نباش)
برق و خاموش کردم و تن خودم و وروجک خان ملافه کشیدم و منم با یه لبخند و حس نابی ک داشتم خوابیدم
.
.
صبح **
بکهیون:چشمام و باز کردم دیدم درست چشمای چانیول صورت چانیول یک قدمی صورتمه و قشنگ سرامون بهم نزدیک بود و دستای چانیول بود روی کمرم داشتم به موهای چان دست میزدم ک دیدم  چانیولی داره بیدار میشه بهتره خودمو بزنم بخواب ببینم چیکار میکنه وقتی تو این وضعیتیم
چانیولی: چشمام و باز کردم و دیدم صورت کوچولوی بک جلوی چشمامه وای الان باید با گاز یا یه بوس بیدارش میکردم ولی تا وقتی ک متوجه حس دقیق بک نشدم نمیتونم کاری کنم پس همچنان صبر میکنم براش یه نگاه به دستام کردم ک روی کمربک بود و دستامو یواش برداشتم صورت بک و نوازش کردم نمیخاستم بیدارش کنم میخام این پسر کوچولو یه دل سیر بخوابه🥰 بلند شدم از تخت و ملافه روی تن بکهیونی و درست کردم و رفتم حموم یه دوش بگیرم امروز ضبط داشتیم، پس فردا تولدم بود و من حسابی خوشحالم
بکهیونی : واوووو چه جنتلمنانه رفتار کرد چانیولی بهتره منم برم حموم وقتی چانیول از حموم اومد بیرون البته وای دستشویی دارممممم
نکنه از قصد دستشوییم گرفته ک چانیولی و دید بزنمممم نه امکان نداره وویی داره میریزهههه، پس هجوم بردم سمت دستشویی و چانیول قشنگ لخت روبروم بود فقط یه شورت ورزشی داشت واس من عادی بود چون باهمه حمام رفتم دوره کاراموزیم اون زمان ک تازه باهم اشنا شده بودیم چ زود گذشت
چانیول: یااااا بکهیونییی، من تو حمومم باید اول در بزنییی چرا اخه یهو میای داخل ترسیدممم... حالا کارت و برس بعد برو بیرون
بکهیون: یاااا یک ساعته داخل حمومی سوهو هیونگ اومد دنبالمون گفت تا 5 دقیقه دیگ باید پایین باشیم
(من ک نویسنده ام خبری ندارم، بکهیون دروغگو )
چانیول : عا چقدر زوود ضبط و شروع کردن باشه الان میام بیرون
بکهیون: خوبه
چانیول از حموم اومد بیرون طفلک دلم براش میسوزه
ولی مقصر خودشه ک سر من داد نزنه  همین ک اومد بیرون پریدم داخل حموم و بهش گفتم چاخان کردم بعد زبونمو در اوردم گفتم حقت بووود بعد در حموم و قفل کردم
چانیول: باورم نمیشه چطور از دست یه بچه گول خوردممم رفتم زدم رو در حمام و گفتم تو هنوز بزرگ نشدی نینی، یاااا جرعت داری در و باز کن دروغگو بکهیون دروغگووووو
دیدم هیچ صدایی نمیاد ازش، منم لباسمو پوشیدم اماده شدم رفتم پایین، ماشالله همه بودن فقط چن و لی نبودن با بکهیونی ک ماشالله چن و لی ک خدای خوابن، بکهیونی هم ک حمامه... رفتم جلو توی اشپزخونه سلام کردم و بچه ها هم جوابمو دادن....
#firelight
@Exo_Galaaxy

فیکشن فایرلایتDonde viven las historias. Descúbrelo ahora