تیونگ به این فکر کرد که یه لباس ساده بپوشه چون نمیخواست قرارشون طوری به نظر برسه که خیلی خاصه . از اونجایی که هوای بیرون کمی سرد بود به جای پوشیدن کت رسمی ـش کت گرمش رو پوشید .
قوانین خوابگاه بهش اجازه خروج از اون بعد از ساعت ده رو نمیداد در نتیجه پنجره ـش رو باز کرد و از اون بیرون پرید .
از پله های خروج اضطراری استفاده کرد از طبقه سوم پایین اومد .
وقتی با موفقیت از خوابگاه خارج شد به تاکسی زنگ زد تا اون رو به رستوران برسونه .
به سیچنگ و یوتا زنگ گفته بود که امشب رو خارج از خوابگاه میمونه .
بعد از رسیدن تاکسی سوار شد و طولی نکشید که خودش رو رو به روی مسئول پذیرش رستوران پیدا کرد .
مسئول با لبخند بهش خوش آمد گفت و ازش پرسید که آیا دنبال شخص یا میز خاصی میگرده یا نه .
" جونگ جهیون . اون اینجاست ؟ " تیونگ پرسید.
" اوه شما باید آقای لی باشید درسته ؟ ایشون چند دقیقه پیش رسیدن لطفا دنبالم کنید "
تیونگ اون مرد رو دنبال کرد و با رسیدن به اتاق خصوصی ای تعجب کرد .
دکتر ، جهیون رو دید که روی صندلی نشسته . به محض اینکه پاش رو داخل اتاق گذاشت در با صدای بلندی بسته شد .
تیونگ احساس خجالت و ترس میکرد به همین خاطر آروم و بی سر و صدا روی صندلیش نشست .
" خوشحالم که اومدی " جهیون گفت .
" بهم نگفته بودی قرارمون قراره همچین جای لاکچری ای باشه " تیونگ با خجالت گفت
جهیون خندید : " میخواستم سوپرایزت کنم . نگران نباش توی لباس ساده هم خوب به نظر میای "
تیونگ با شنیدن تعریف جهیون با شیطنت چشم هاش رو چرخوند
غذاهاشون رسیدن و گارسون ها جام هاشون رو پر کردن و بعد اونها رو تنها گذاشتن .
قراری که بعد از دو سال اتفاق میفتاد بدون شک هر دوشون رو دگیر حس مثل معذب بودن کرده بود
" جـ ...جهیون ؟ " تیونگ پرسید . حس کرد چیزی توی معدش پیچ خورد .
" هوم ؟ " جهیون همونطور که سرش رو بالا گرفت و مستقیم توی چشم های تیونگ خیره شد گفت .
تیونگ چند بار پلک زد و بعد پرسید : " میخواستم بپرسم که ... میشه بگی چطور پیدام کردی ؟ "
جهیون نفس عمیقی کشید : " نمیخوام عصبیت کنم ولی از تن پرسیدم . میدونستم اون تمام این دو سال میدونست تو کجایی . منم سعی کردم اعتمادش رو به دست بیارم . ججو ، دجون و کل سئول رو زیر پا گذاشتم اما اثری ازت پیدا نکردم "
ناگهان دست های تیونگ رو گرفت : " ولی وقتی تن بهم پیام داد سریع کارم رو ول کردم و خودم رو رسوندم . هنوزم نمیتونم باور کنم بالاخره موفق شدم پیدات کنم . "
جوری که جهیون به تیونگ توی اون لحظه نگاه میکرد خیلی دوست داشتنی بود . مرد بهش با عشق بهش زل زده بود و حس کسی رو بهش منتقل کرده بود که ارزشش بیشتر از کل دنیاست .
تیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و دست هاش رو جلوی صورتش نذاره .
طوری که جهیون سخت تلاش کرده بود تا پیداش کنه و حتی دو سال تلاش کرده بود تا اعتماد تن رو کسب کنه باعث شد بفهمه جهیون واقعا عاشقشه .
" ته ؟ " جهیون صدا کرد و سعی کرد تیونگ گریون رو اروم کنه .
تیونگ اشک هاش رو پاک کرد و با لحن غمناکی گفت : " نمیخواستم اینطوری شه . نمیخواستم بخاطر من دست به این کارای احمقانه بزنی . نمیخواستم باعث بشم این همه جا رو دنبالم بگردی"
جهیون لبخند تلخی زد و صندلیش رو کنار صندلی تیونگ کشوند : " اگر من اون کارای احمقانه رو نمیکردم هیچوقت نمیتونستم بیام اینجا و به زندگیم بَرِت گردونم ، ته ! "
تیونگ حس کرد قلبش شکست و همون لحظه اشک های بیشتری روی صورتش جاری شدن : " من واقعا متاسفم که باعث شدم اون کار ها رو انجام بدی . مقصر مشکلاتی که برات پیش اومد منم . من واقعا متاسفم که تنهات گذاشتم . معذرت میخوام که خودخواه و احمق بودم "
جهیون همونطور که دریای اشک های تیونگ رو پاک میکرد خطاب بهش گفت : " خودت رو سرزنش نکن . تقصیر تو نیست باشه ؟ گریه کردن رو تموم کن . از اینکه گریه کردنت رو ببینم متنفرم "
" نمیتونم جلوش رو بگیرم . تو هر کاری برای داشتن من کردی و من فقط هلت دادم و اذیتت کردم . من واقعا ادم نفرت انگیزیم " تیونگ گفت .
" معلومه که نیسـ ... "
" چرا هستم . من باعث شدم تو اذیت شی حالا هم هی از خودم دورت میکنم فقط بخاطر این که حس میکنم لایقت نیستم . حس میکنم من کسیم که خودم رو خورد کردم . احساس ضعف میکـ ... "
با نشستن لب های جهیون روی لب هاش ساکت شد . بدون حتی اتلاف یک ثانیه تیونگ دست هاش رو دور گردن تیونگ حلقه کرد و اون رو متقابل بوسید .
چیزی که تیونگ دلتنگش بود ؛ آغوش و بوسه های جهیون .
مدتی طول نکشید که اون دو از هم جدا شدن .
" بیا با همدیگه تو رو برگردونیم " جهیون روی لب های تیونگ زمزمه کرد .
" تو همین الانشم من رو برگردوندی " تیونگ گفت . دلش میخواست ساعت ها توی آغوشش باقی بمونه .
+ اگر براتون سوال ایجاد شد که تیونگ چرا انقد هورنیه اینجا ... باید بگم منم نمیدونم :/
جهیون آروم آروم تیونگ رو میبوسید و هر چند ثانیه یک بار بوسه ی نرمی روی لب هاش میکاشت : " خوشحالم "
جهیون تیونگ رو حل داد و روی پاش نشوند . مرد دست هاش رو دور کمر تیونگ حلقه کرد .
" نمیتونیم اینجا این کارو کنیم " تیونگ گفت و لب های جهیون رو بوسید .
" من نگفتم قراره کاری انجام بدیم " جهیون نیشخند زد .
تیونگ با لوس ترین حالت ممکن لب هاش رو غنچه کرد و گفت : " جدی میگی ؟ این واقعا وقت تلف کرده "
" شوخی کردم . یه هتل این دور و ورا هست اونجا یه اتاق رزرو کردم "
" فکر نکن باهات میام "
YOU ARE READING
Mend.-Jaeyong [Book 3 of Mend. Trilogy]
Fanfiction« هیچ وقت تصور نمیکردم خوب شم ... تا اینکه تو اومدی »