Part 1

215 47 23
                                    

" لی تیونگ "

" حاظر "

تیونگ به محض شنیدن صدای استادش گفت .

نفس عمیقی کشید و به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت . سرش رو روی میز گذاشت و انگشت هاش رو با ریتم روی میز کوبید . بی قرار بود .

یهو یه دست روی شونه ـش قرار گرفت و باعث شد سرش رو به سمت شخص برگردونه .

" نگرانی ؟ " سیچنگ پرسید .

تیونگ سرش رو تکون داد و گفت : " معلومه که نیستم "

" وقتی توی دانشگاهی ، حس عجیبی داری ، ولی نگران نباش ما کنارتیم " یوتا گفت .

تیونگ به اون دو نفر که جدا از هم و دو طرف تیونگ نشسته بودن ، لبخند زد .

دو سال از زمانی که تیونگ به جای جدیدی نقل مکان کرده بود میگذشت . اون خونه ، دانشگاه و حتی بیمارستانی که توش کار میکرد رو تغییر داد .

سیچنگ و یوتا هم با خوشحالی قبول کردن که همراه تیونگ به مکان جدید بیان ؛ اونها نمیخواستن تیونگ تنها باشه .

و اشاره نکنم که تیونگ برای ترک جهیون دلیلی داشت.

تیونگ و جهیون قبل مراسم با هم حرف زدن . دکتر جوون نمیخواست ازدواج پسر رو خراب کنه پس ازش قول گرفت که اون ازدواج با هایه رو قبول کنه ولی بعد در کنار تیونگ هم باشه .

ولی از اونجایی که تیونگ میدونست هایه جهیون رو خیلی دوست داره نمیتونست اجازه بده این اتفاق بیفته .

به همین خاطر تصمیم گرفت جهیون رو ترک و برای زوج جدید آرزوی خوشبختی کنه .

اون فکر کرد این بهترین راهه .

" هی ته ! بیا بریم " یوتا همونطور که کوله پشتی ـش

رو روی دوشش انداخته بود از جا بلند شد و گفت .

" به این زودی تموم شد ؟ " تیونگ پرسید .

" استاد بهمون اجازه داد زودتر بریم بیرون . بریم ؟"

تیونگ فقط سر تکون داد و بعد همراه کیفش از در خارج شد .

هر سه از راهروی دانشگاه عبور کردن و به سمت در خروجی رفتن .

این دانشگاه با یک دانشگاه ساده فرق میکرد . اینجا خوابگاه مخصوص داشت همچنین دانشگاه جدید بهترین پرستیژ رو بین دانشگاه های پزشکی کره داشت .

اون سه تا آخرین سال پزشکی شون رو قرار بود توی همچین دانشگاه به پایان برسونن .

" شما لوکاس و بقیه رو ندیدین ؟ " تیونگ از کاپلی که رو به روش نشسته بود پرسید و کمی از غذای توی ظرف رو وارد دهانش کرد .

" اونا بعدا ما رو توی زمین بازی میبینن " سیچنگ قبل از این که غذایی که یوتا سمتش گرفته بود رو وارد دهنش کنه ، گفت.

تیونگ فقط سر تکون داد و به ظرفش خیره شد . نمیخواست به یوتا سیچنگ نگاه کنه . حقیقتا ، تیونگ حسودیش میشد .

تیونگ ، یوتا و سیچنگ تا زمان شروع کلاس بعدی شون توی کافه تریا موندن .

دکتر به برنامه کلاس هاش نگاهی انداخت و متوجه شد کلاس بعدیش از کلاس یوتا و سیچنگ جداعه .

هنوز همکلاسی های جدیدش رو ندیده بود و همین باعث شد کمی بهم بریزه . اون واقعا توی ارتباط برقرار کردن با آدم های جدید افتضاح بود .

" هی ، من میرم . توی زمین بازی میبینمتون " تیونگ همونطور که کوله ـش رو روی شونش می انداخت گفت .

" آه اوکی . میبینمت ، ته ! " سیچنگ لبخند زد .

تیونگ از کافه تریا بیرون رفت و به سمت راهروی دانشگاه حرکت کرد .منتظر آسانسور ایستاد تا به طبقه ی خودش برسه و بعد کمی هم برای رسیدنش به بالاترین طبقه ی دانشگاه ـش ، صبر کرد .

کلاس توی طبقه پنجم تشکیل میشد .

طولی نکشید که آسانسور به طبقه ی مورد نظر رسید.

بعد از پیدا کردن کلاسش ، وارد شد . داخل کلاس فقط چند دانشجوی دیگه حضور داشتن .

دانشجو ها به تیونگ نگاه کردن اما اون توجهی نکرد.

موقرانه به سمت صندلی های ته کلاس که کنار پنجره هم بود ، حرکت کرد  .

بقیه دانشجو ها هم کم کم داخل شدن و بعد با ورود استاد کلاس شروع شد .

***

تیونگ و بقیه دانشجو ها بعد از تعطیل شدن زود هنگام کلاسشون از اتاق خارج شدن .

این آخرین کلاسش بود و دیگه کلاسی نداشت . این خیالش رو راحت میکرد .

سوار آسانسور شد .

و بعد به محض شنیدن صدای زنی که رسیدن به طبقه هم کف رو اعلام کرده بود ، ازش خارج شد .

همونطور که توی راهرو حرکت میکرد به ساعتش خیره بود . میدونست هنوز زوده ولی باید به بیمارستان میرفت چون طی پیامی حضورش رو خواسته بودن .

میخواست سریع تر حرکت کنه که ناگهان به کسی برخورد کرد .

نزدیک بود بیفته که دستی دور کمرش پیچید و نگه ـش داشت .

" حالتون خو... "

تیونگ خیره به مردی که از افتادن نجاتش داده بود نگاه کرد . صورتش از تعجب پر شده بود .

" جـ .. جهیون ؟ "

+ اینم از قسمت اول . ممنون که وقت گذاشتید و خوندید . منتظر نظراتتون هستم .

Mend.-Jaeyong  [Book 3 of Mend. Trilogy]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora