تیونگ همراه دسته گل وارد اتاقش شد . انتظار نداشت قلبش با دیدن چند شاخه گل اینطور محکم به دایواره ی اسکلتی سینه ـش بکوبه .رز های پلاستیکی داخل گلدون کنار تختش رو بیرون انداخت و آبش رو عوض کرد . بعد لاله هایی که جهیون براش خریده بود رو داخل گلدون قرار داد .
دکتر روی تختش نشست و به گل ها خیره شد . جهیون بهش درخواست یه قرار شام داده بود و تیونگ با وجود مشغله ی کاری ای که داشت قبولش کرده بود ؛ نمیخواست بین خودش و جهیون فاصله بندازه پس چاره ای جز قبول کردن اون درخواست نداشت . یوتا راست میگفت انتظارات تیونگ خیلی بالا بود و این به جهیون آسیب زده بود .
از اونجایی که حس میکرد امشب شبی هست که باید کمی به ذهن و بدنش استراحت بده تصمیم گرفت بخوابه
***
صبح فرا رسیده بود و تیونگ از ده ساعت خواب مفیدی که داشت خوشحال بود . از روی تختش بلند شد و مستقیم به سمت حموم حرکت کرد تا حموم کنه و بعد برای قرار معاینه ای که بیمارستان دیشب درخواستش رو ارسال کرده بود ، آماده بشه.
بعد از خروج از حموم لباس های معمولی ای تن کرد و جلوی آینه ایستاد . بعد همراه کیفش از اتاق خارج شد .
به تاکسی زنگ زد و بعد با منشی بیمارستان تماس گرفت تا راه افتادنش رو اطلاع بده .
طولی نکشید که به بیمارستان رسید و پرستار ها و
همکار های پزشکش باهاش احوال پرسی کردن .
تیونگ در جوابشون لبخند میزد و سعی میکرد باهاشون به بهترین نحو معاشرت کنه .
وارد اتاقش شد .
پرونده ای روی میزش قرار داشت که مطمئنن شامل اطلاعاتی درباره ی بیمارش میشد اما قبل از این که فرصت باز کردن پرونده رو داشته باشه ، صدای تق تق در به گوشش رسید .
در به آرومی باز شد و تنها کاری که تیونگ تونست انجام بده خیره شدن به بیمارش بود .
" بیـ ... بیمار ... تـ تویی ؟ " تیونگ همونطور که خودکارش رو به سمت شخص نشونه گرفته بود پرسید .
" من همیشه بیمار تو خواهم بود " جهیون به شیرینی لبخند زد و گفت .
تیونگ سرعت گرفتن ضربان قلبش رو حس کرد : " او اوکی . مشکل ... مشکل چیه ؟ قلبت درد گرفته ؟ احساس بدی داری ؟ "
نگرانی توی صدای تیونگ موج میزد . از زمانی که متوجه شده بود بیمارش کیه خیلی نگران شده
بود .
جهیون ریز خندید و روی صندلی نشست : " نگران نباش چیزی نیست فقط چک آپ سالانه است "
تیونگ نفس عمیقی کشید و گفت : " اوکی بیا برای تست ها آماده شو "
تیونگ با تخته شاسیِ توی بغلش از جا بلند شد و به سمت بیمار رفت تا ضربان قلبش رو چک کنه.
رو به روی جهیون ایستاد . گوشی رو درون گوشش کرد و سر گوشی رو به آرومی روی قلب
جهیون گذاشت .
تیونگ با شنیدن صدای سریع و بلند قلب جهیون ناگهان عقب کشید اما قبل از این که بتونه موفق بشه جهیون دستش رو دور کمر ش حلقه کرد و اون رو بین پاهاش کشوند .
تیونگ سرش رو پایین کرد و با چشم های جهیون مواجه شد .
" جه " تیونگ سعی کرد اکسیژن رو راهی شش هاش کنه .
" بله بیبی ؟ " جهیون گفت و ناگهان روی شکم
تیونگ رو بوسید .
" ممم ، تمومش کن ... ما نمیتونیم " تیونگ سعی کرد کلماتش رو درست ادا کنه .
تیونگ آروم لباس آبی روشن جهیون رو چنگ زد . وقتی جهیون جایی نزدیک به عضوش رو بوسید تیونگ ناخواسته لرزید .
لب پایینش رو گاز گرفت و سعی کرد از خارج شدن ناله از دهنش جلوگیری کنه . ولی نتونست و با ادامه دار شدن کار جهیون ناله ی ریزی کرد .
بالاخره تیونگ تصمیم گرفت خودشون رو جدا کنه
و با انجام اینکار جهیون لبخند پر معنایی بهش زد.
" قلبم چطوره ؟ " جهیون پرسید .
تیونگ گلوش رو صاف کرد : " بیا ازش رد شیم"
" از چی رد شیم ؟ " صورت شیطون جهیون ناگهان جدی شد و تیونگ از این تغییر ناگهانی به خودش لرزید .
" رد شیم بریم تست بعدی . لطفا " تیونگ گفت .
میخواست حرکت کنه که دوباره توسط جهیون کشیده شد . تیونگ حس کرد ضربان قلبش دوباره سرعت گرفت .
جهیون خیلی مهربون و زیرک بود و باعث میشد تیونگ بارها و بارها دلتنگش بشه .
" امشب قرارمون سر جاشه درسته ؟ " جهیون پرسید و با امیدواری به تیونگ نگاه کرد .
" ما سر کار ... "
" تیونگ جواب بده "
تیونگ چند لحظه به جهیون خیره شد . اون مصمم بود و مستقیم به داخل چشم هاش زل زده بود و منتظر بود جواب مثبت ازش بشنوه .
تیونگ به نرمی لبخند زد : " قبلا بهت گفتم میام
درسته ؟ پس نگران نباش قرارمون سر جاشه ."
VOCÊ ESTÁ LENDO
Mend.-Jaeyong [Book 3 of Mend. Trilogy]
Fanfic« هیچ وقت تصور نمیکردم خوب شم ... تا اینکه تو اومدی »