part four

174 41 0
                                    

چانيول كمي معذب بود نمي دونست دليل ذول زدن هم گروهي هاي جديدش چيه مردم زياد بهش ذول مي زدن خيلي براش مهم نبود.
ولي با كسايي كه ميخواست باهاشون زندگي كنه قضيه فرق ميكرد، دوست داشت رفاقتي كه با چان وو داشتو با این بچه ها داشته باشه احساس راحتي كنه و حس نكنه تنهاست اميدوار بود دليلش هر چيزي كه هست به مرور كمتر بشه بلاخره رسيدن به طبقه مورد نظرو سوهو جلو افتاد تا درو باز كنه.

خونه بزرگي بود دكور ساده ولي گرمي داشت خيلي شلوغ بودو پر از لباس، نشون ميداد خيلي كمد ديواري نداره و مجبورن وسايلا و كفشاشونو تو راهرو بزارن خندش گرفت سوهو هم خنديدو گفت جمعيت زياده و كمدا كم مجبوريم،

به اين بي نظمي كم كم عادت ميكني ما دوتا دوتا تو يه اتاق هستيم و تنها جاي خالي اتاق كاي هست تو با اون هم اطاقي البته من چيدمان بچه ها رو عوض ميكنم هر چند وقت يه بار هم اتاقي بودن باهم باعث صميميت بيشتر ميشه، در اتاقو باز كرد..
يك اتاق با تخت دو طبقه بود سوهو ادامه داد: كاي بالا ميخوابه تو پايين وسايلاتو بچين تو كمد كنار اتاق من ميريم تو آشپزخونه كارات سريع بكن بايد برگرديم اتاق تمرين
و چانيول رو تنها گذاشت.

چانيول نشست روي تخت و كوله و كيف گيتارشو گذاشت روی  زمين نمي دونست چرا استرس داشت تمام دلش تو هم پيچ ميخورد ولي در عين حال هيجان هم داشت باورش نميشد كه به آرزوش رسيده.

ياد پدرش افتاد دلش ميخواست مثل خيلي ها دركش كنه و الان تو شروع كارش كنارش باشه، حاميش باشه كمكش كنه اين استرس طاقت فرسا رو رد كنه مي ترسيد گند بزنه یا سوتي بده، پيش بچه ها خجالت ميكشيد.
رئيس ميگفت يك ساله منتظر عضو جديدن پس منتظر يك شگفتي هستنو شايد فكر ميكنن چانيول ادم خاصي، اين مسئوليت بزرگ ترسونده بودش بلند شدو لباسهاشو دونه دونه دراورد و داخل كمد گذاشت كولش رو جمع كرد و داخل كمد قرار داد كيف گيتارش رو هم كنار ديوار قرار داد و با استرس مضاعف بيرون رفت تمام بدش ميلرزيد چرا انقدر ترسيده بود هرچي به طرف آشپزخونه نزديك تر ميشد استرسش بيشتر ميشد.

سوهو ميخواست قهوه دم كنه و منتظر بمونه چانيول كارش تموم شه دوست داشت باهاش خرف بزنه و بيشتر آشنا بشه و اين حس مضخرف بينشونو از بين ببره اگه خودش پيش قدم ميشود مسير براي بقيه اعضا آسون تر بودو چانيول حس راحتي بيشتري ميكرد صداي پا و سايه كسي رو احساس كرد كه داره به سمتش مياد برگشت و با لبخند به چانيول نگاه كردو پرسید: كارت تموم شد بشين دوتا قهوه بريزم باهم بخوريمو كمي صحبت كنيم
و به سمت قهوه جوش رفتو داخل استكان ريخت وقتي برگشت سمت ميز نهارخوري ديد همچنان چانيول سر جاش ايستاده و سرش پايين.

به سمتش رفت كه تكونش بده هرچي صداش ميكرد انگار اينجا نبود وقتي نزديكش شد ديد داره ميلرزه ترسيد نزديكش اومدو تكونش دادو گفت: حالت خوبه ؟چيزي شده ؟چرا ميلرزي؟

Everyone loves him because he is an angelWhere stories live. Discover now