Shelter:part2
Title: come back..."Yongi"
دستم رو زیر چونه زده بودم. به پسر که مچ پاش توی دست پرستار بود و براش پماد زد درد میمالید خیره بودم که ویبره گوشیم رو تو جیبم حس کردم.
گوشیم رو از جیبم بیرون آوردم، به صفحش خیره شدم که پیامی از نامجون روش به چشم میخورد.
"یا مین یونگی معلوم هست کدوم گورستونی رفتی؟ هر جا هستی کون نشستت رو جمع کن و بیا جلو ورودی"پوفی کردم و رو به پسرک عینکی که هنوز اسمش رو نمیدونستم کردم:
-هی فکر نکنم دیگه مشکل خاصی داشته باشی نه؟ من دارم میرم یکم دیگه اینجا بمونم دوست روانیم مدرسه رو سرمون خراب میکنه.
پسرک سری تکون داد و لبخند قلبی شکلی به سمتم شلیک کرد:
-نه مشکلی نیست، ممنونم که تا اینجا همراهیم کردی.
همونطور که بهش پشت میکردم و از در کشویی بهداری خارج میشدم براش دستی تکون دادم:
-حرفشم نزن.
از در خارج شدم و لحظه آخر صدای خداحافظی ریزش رو شنیدم.
گوشه لبم بی اختیار بالا پرید و تک خندی زدم. اون پسر آدم جالبی به نظر میرسید.سعی کردم بیخیال فکر و خیال الکی بشم و سریع تر خودمو به ورودی مدرسه برسونم تا مورد اثبات ترکشای عصبانیت نامجون قرار نگیرم پس قدمای بلند تر و سریع تری رو جایگزین قدمای آروم و خستم کردم.
*******
"Namjoon"چشمامو با انگشتام مالش دادم. نگاهم رو از صفحه مانیتور و لاینهای بیتی که تنظیم میکردم گرفتم و به یونگی که با خیال راحت روی کاناپه لم داده بود و خُر خُر میکرد دادم.
کلافه دستی میون موهایی که تازه بلوند کرده بودم کشیدم و بهمشون ریختم:
-هی یونگی...
وقتی هیچ واکنشی از خودش نشون نداد برام مثل این بود که یه عفریته روانی روی دیوار ناخن میکشه.
صدام رو بالا بردم و فریاد زدم:
-یا... مین فاکینگ یونگی!
که تکون ریزی توی جاش خورد و صورت مچاله شدش رو سمتم برگردوند. همونجور که چشماش بسته بود و اخم ریزی کرده غرید:
-چه مرگته کیم بولشت نامجون؟!
سمت سیستمم برگشتم و بیتی که ساخته بودم و پلی کردم:
-ببین چطوره.
کاملا رو ریتم تمرکز کرده بودم و مطمئن بودم یونگی ام همینطوره.
به وسطاش که رسید یونگی از جاش بلند شد و اومد سمتم:-یه چند ثانیه بزن عقب.
کاری که گفت رو انجام دادم. یکی از دستاش به پشتی صندلی بود، دست دیگش به میز و با اخمی ریز روی پیشونیش با دقت به بیت گوش میداد:
- قطعش کن.قطعش کردم نگاهم رو بهش دادم که شروع کرد:
-میدونی به نظرم این قسمت خیلی ساده بود نصبت به اولش رشدی نداشت انگار خیلی خط بود.
دستی زیر چونش کشید:
-میتونی به جای این قسمت از یه همچین چیزی استفاده کنی.
دستش و جلوی دهنش گرفت و شروع کرد به بیت باکس زدن.
ریتم خوبی داشت اما به نظرم یه چیزی توش کم بود. لبم رو به دندون گرفتم و سرم و سرم رو با ریتمش حرکت دادم.
لبخندی گوشه لبم نشست به سمت کیبرد سمت راستم متمایل شدم و چند تا نت زیر رو به بیت باکس یونگی اضافه کردم.بعد از تقریبا یک دقیقه وقتی هر دو مون از چیزی که در آورده بودیم راضی بودیم دست ازش کشیدیم.
با لبخند عریضم رو بهش کردم که داشت نفسای عمیق میکشید کردم:
-تو نبودی باید چیکار میکردم هیونگنیم!
ابرویی بالا انداخت. دفترچهای که روی میزم بود رو برداشت و آروم توی سرم کوبید:
-یه همچین وقتایی هیونگنیم میشم نه؟
خندهای برای ماستمالی حرفش کردم:
-این چه حرفیه هیونگ!
همونطور که سمت کاناپه میرفت به خودش لرزید و با قیافه ای مچاله شده سمتم برگشت:
-کیمنامجون لطفا خودت باش مرد مور مورم شد.
نتونستم جلوی قهقهه زدنم رو بگیرم و همینم باعث شد یونگی که روی کاناپه لم داده بود همراهیم کنه و پا به پام بخنده.
با صدای مادرم که برای خوردن شام صدامون میکرد از جامون بلند شدیم و از استودیویی کوچیکی که تو زیر زمین خونمون درست کرده بودیم خارج شدیم.
*****
یونگی کولش رو روی دوشش میزون کرد و روبه مادر پدرم تعظیمی کرد و با خداحافظی کوتاهی به سمت در ورودی رفت و همونطور که باهم راجب مسائل مربوط به مدرسه صحبت میکردیم در رو باز کرد.
با دیدن شخص پشت در سر جام خشکم زد و خنده رو لبم ماسید اون اینجا چیکار میکرد اونم بعد دو سال. اونم بدون اینکه حتی بهمون خبر بده.
یونگی با دیدن قیافه من سرش رو سمت شخص پشت در چرخوند و با دیدنش چشمهاش درشت شد و تک خندی زد:-هیونگ!
لبخندی به روش زد و موهای مشکی رنگش رو از صورتش کنار زد:
-سلام. میبینم مثل همیشه اینجایی مین یونگی!
*********
خب خب اینم از پارت دوم✌🏻💜✨
بذارید ازتون از این سوالای کلیشه ای جو دهنده بپرسم😂
به نظرتون این شخصیت جدیده کی میتونه باشه😧😂؟خب خوشحال میشم نظرتون و بدونم البته میدونم هنوز به جایی نرسیده که بشه نظر داد ولی خب بازم بگید برام😄💜✨
وتم بدید که دیگه عالی میشه😄💜✨
YOU ARE READING
shelter
Fanfictionخب shelter یا پناهگاه قراره یه داستان معمولی از زندگی آدمای معمولی باشه. شخصیتا قراره تو موقعیت هایی قرار بگیرن که شاید خیلی از ما تجربش کردیم. قرار نیست عشق افلاطونی و بزرگ داشته باشن قرار نیست یه دنیایی رو با قدرتای خاص تکون بدن. اونا معمولین قر...