Shelter:part4
Titel:Silence...
"Hoseok"بعد از کلی بحث و اسرار خواهش بازم نتونستم کیمچی بیشتری داشته باشم. چشم غره ای به اون سه تا جوجهی آدم فروش رفتم و همونطور که سینی غذام رو توی دست داشتم دنبال میزخالی گشتم.
تقریبا تمام میزها پر بود روی بعضی میزها ام تک و توک دانش آموز نشسته بود. کلافه پام رو روی زمین کوبیدم رو به اون سه نفر کردم تا سرشون غر بزنم که صدای آشنایی رو شنیدم:- میبینم که پات خوب شده کیمچی بوی!
متعجب سمت صدا برگشتم. با دیدن پسرک پشتبومی و دوستش ناخواسته لبخند عریضی روی لبم نشست:
-اوه این تویی!
ابرویی بالا انداخت:
- اوه آره منم!
گوشه لبش کمی به بالا متمایل شد، با سر به میزشون اشاره کرد:
- اگه بخواید میتونید پیش ما بشینید.
نگاه متعجب دوستش رو روش دیدم اما ترجیح دادم به روی خودم نیارم و با عریض تر کردن لبخندم موافقتم رو بهش اعلام کنم. سمتشون رفتم کنارش روی میز نشستم.
اون سه نفرم به تبعیت از من روی صندلیها جا گرفتن.همونجور که چاپستیکم و توی دست میگرفتم رو به اون سه نفر کردم:
- فقط لم دادید یه سلامی چیزی!
هر سه تاشون سر تکون دادن و یک صدا سلام گفتن.
لبخند عریضی زدم، رو به پسرک پشت بومی و دوستش کردم و با دستم اون سه تا رو نشون دادم:-بذارید بهتون معرفیشون کنم!
پسر ابرویی بالا انداخت:
-فکر کنم لازمه اول خودت و معرفی کنی رقاص راهپلهها!
خندیدم و دستی به پشت گردنم کشیدم. که اینطور اون واقعا آدم نکته سنجی بود:
-اوه راست میگی!
با دست به پلاکارد اسمم روی فرم مدرسم اشاره کردم:
-جانگ هوسوکام از کلاس 3_B.
به نوبت بقیه رو نشون دادم و معرفیشون کردم:
- خب اینا ام پارک جیمین و کیم تهیونگ از کلاس 2_A و جئون جانگکوک از 1_B هستن.
پسر سری تکون داد و لبخند نصفه نیمه ای زد:
-مین یونگیام از کلاس 3_C.
با دست به نامجون اشاره کرد:
-کیم نامجون احمق و دوستم که تو یه کلاسیم.
جونگکوک ذوق زده به سمت نامجون برگشت:
-اوه واقعا تو همون کیم نامجون از کلاس 3_C که خورهِ درس و مدرسس؟! لعنتی میشه توی درسام کمکم کنی؟نامجون لبخند چال نمایی روی لب نشوند:
-اونجوریا ام که بقیه میگن نیست! من فقط زود یاد میگیرم اینجوری نیستم که کل روز وقتمو پای درس بذارم چیزای مهم تری هست که باید تو زندگی روشون تمرکز کنـ...
YOU ARE READING
shelter
Fanfictionخب shelter یا پناهگاه قراره یه داستان معمولی از زندگی آدمای معمولی باشه. شخصیتا قراره تو موقعیت هایی قرار بگیرن که شاید خیلی از ما تجربش کردیم. قرار نیست عشق افلاطونی و بزرگ داشته باشن قرار نیست یه دنیایی رو با قدرتای خاص تکون بدن. اونا معمولین قر...