part 5

3.7K 130 26
                                    

با حس نوازش صورتم از خواب بیدار شدم . تو اتاق خودم نبودم . یکم فکر کردم دیدم اتاق خوده ددیه . برگشتم سمت ددی . ددی دستش رو باسن لختم بود . ددی پیرهنشو در اورد بود من چشام زوم بود رو سینه ددی 😍😍😍😍😍 . اب دهن چشامم راه افتاده بود . صدای ریز خنده ددی رو فهمیدم نگاش کردم که لپ باسنم و چنگ زد و گفت : گرل  ماله خودته .
ددی تو ان واحد چرخید به پشت و منو گزاشت رو شکمش . دستشو گزاشت پشت سرم و خمم کرد رو خودش . گوشه لبم و بوسید و لپ راستمو چنگ زد. تا اومدم خودمو تکون بدم . شونه هامو داد عقب و  لبخند خبیثی زد . نق زدم ددییی . دد: هیش بیب هنوز وقتش نیست . می : -_-. تو بغلش گرفت منو و نشوند رو تخت . پیراهنش و تنش کرد . دد:همینجا میشینی تا برگردم . چون قر کرده بودم جوابی ندادم . اومد نزدیکم غرید : صداتو نشنیدم .
می : باشه . دد : اوم . اومد جلوتر دستشو از زیر نیم تنم رد کرد . چون سوتین نداشتم راحت به سینم دسترسی داشت . همونطور که یه دستش تو جیبش بود . دست دیگشم رو سینم بود . گفت : تکرار کن . منم سرتق تر از این حرفا گفتم باشه . نوک سینم بین انگشتاش اسیر شد . شروع کرد به فشار دادن . حالم بد بود داشت بدتر میشد . نگاهم به زمین بود . با صدای خیلی اروم اما مستر طوری گفت : به من نگاه کن . نمیتونستم مقاومت کنم نگاهم و دوختم به چشمایی که توش غرق میشدم اما الان زمان غرق شدن نبود . تو تک تک خطای قرنیه چشم دد تحقیر و حس میکردم . بیشتر از قبل خیس کردم . یه دفعه ای نوک سینمو پیچوند که اخی از بین لبام در اومد . دد: منتظرم بیب . می : چشم . دد : داری حوصلمو سر میبری . فکر میکردم تربیت شده ای اما این مدتی که حواست به خودت نبوده منم جلو نیومدم خودسر شدی . جملتو سریع کامل میکنی وگرنه تا هر وقت که یاد بگیری من کیم همین اش و همین کاسه است . می : چشم د .. د ...ی . دد : هوم حالا شد . منتظر باش . دد با همون استایل همیشگی دلبرطورش یه دستش تو جیبش بود از اتاق رفت بیرون . خیلی حالم بد شده بود شدیدا نیاز داشتم بهش ( خودتون میدونین عجب😁😂) . شرتم پام نبود و قشنگ حس میکردم خیسم . دستم و گزاشتم روش و شروع کردم  به دستمالی خودم . تو اون لحظه فقط داشتم به این فکر میکردم که به اوج برسم و هیچ چیز دیگه ای تو ذهنم نبود . اووم نزدیک بودم که دیدم اهم ددی اومد . اوه شتتتتتت یادم رفته بود بدبخت شدم دد ممنوع کرده بودم . تا اومدم حرف بزن گفت : هیش . صدا ازت نشونم . از کارم پشیمون بودم چرا اخه باید یادم بره که دد ممنوع کرده . خیلی عصبانی شده . بلند شدم لبه تخت نشستم که دد گفت : بلند شو برو اون نیم چه پارچه رو هم بکن لیاقتشو نداری. تو کمدت یه لباس مشکی هست بشمر سه تنت کردی میخوام رو زانو هات ببینمت... بعدشم رفت رو صندلی گوشه اتاق نشست و زوم شد روم . همینجور میخ دد بودم که با نگاه کردن به ساعتش از جام بلند شدم . رفتم در کمد و باز کردم . فقط یه لباس مشکی بود اونم لباس خواب اس امی بود . جای کونم و ک*م باز میموند . تا برگشتم سمت ددی یه چیزی بگم با نگاه خشنش مواجه شدم تو نگاهش سر تا پا تحقیر بود . منم بدتر خیس کردم . مجبوری بدون هیچ چون و چرایی نیم تنم و در اوردم اون و تنم کرد . برگشتم سمت ددی . کله شو تکون داد و به جلو پاهاش اشاره کرد . رفتم جلو پاهاش زانو زدم . دد رو صندلی یکم خم شد و با لحن فوق جدی گفت : پاهاتو باز کن. نمیتونستم مخالف کنم . دلم شدیدا تحقیرشو میخواست . واسه همین زاویه بین زانو هامو باز کردم . ک*م کامل تو دید دد بود . نگام میخ کفشای دد بود که دیدم کفششو داره میاره سمت ک*م . با کفشش زد به کصم و گفت : تو با کفش منم اوکی میشی . هه . همونجور که مالش میداد و حالم و بدتر میکرد . منم تو حال خودم بودم نزدیک شده بودم که پاشو عقب کشید و گفت : لیاقت اومدن نداری . قوانین و زیر پا گزاشتی ... تبعاتشم باید قبول کنی . همینطوری دنبالم میای . ددی از اتاق بیرون رفت منم چهار دست و ما با حال خرابم رفتم دنبالش . رو به روی در خاکستری رنگی وایساد و در رو با کلید باز کرد و اشاره کرد برم تو . من رفتم تو ولی از استرسم به هیچ جا نگاه نکردم . دد : قرار بود تو شرایط بهتری با این اتاق اشنا شی ولی خودت کاری کردی که اینطوری شه . رفت تو صندلی نشست و گفت بیا اینجا . تازه فهمیدم تو اتاق بازی ایم . یه اتاق سفید و خاکستری خیلی رنگشو دوست داشتم ولی فعلا نمیخواستم فکر کنم بهش . رفتم پیش ددی . دد بلندم کرد گزاشت رو پاش صورتم رو به دد بود .دد بغل گوشم لب زد : بیب قرار نیست بهت اسیبی برسه . قراره تنبیه و تربیت شی من پیشم...... اوکی؟! می : ب. ..له د. د. ی . دد:گود بیب . منو رو پاهاش دراز کرد . دستش و کشید رو لپای باسنم . لرزیدم... دد : ده تا به هر لپت میزنم برای بار اول تنبیهت خیلی مناسبه بیب. هیچی نگفتم منتظر شدم سریع تر این تنبیه کوفتی تموم شه . شروع کرد . دد : بشمر . می :هیییع یک ... ایی دو . دد سه . ببشید چهار . جیغغغ پنج . رفت لپ بعدیم . ددی ببشید شیش . اخ اخ هفت . هشت نه . سه تا رو پشت سر هم زد و محکم که اتیش گرفتم . دهمی رو هم وسط لپام زد . و دست کشید رو کل کونم . اشکام داشت میریخت و نمیتونستم حرف بزنم . همینطوری حرف میزنم ولی فک نمیکنم دد چیزی فهمیده باشه . ولی انگار فهمیده بود که گفت : از ده تای دیگش میگذرم نمیخوام روز اولی کبود شی . لیتل بگو چی یاد گرفتی منتظرم . و دستش و گزاشت رو سوراخم و باهاش ور رفت . منم با صدای گریه الودم گفتم : ددی جونم ببشید . من ...من یادم رفته بود حالم خوب نبود دیگه به خودم دست نمیزنم .......

ماچ به کله هاتون ♡_♡

Daddy And Little GirlWhere stories live. Discover now