بعد از انجام کارهای مرتبت با ثبت نام و گرفتن خوابگاه با خستگی ساکشو روی زمین میکشید و به طرف اتاقی که بهش داده بودن میرفت, به ساعتش نگاه کرد و خمیازه کشید
*لنتییی الان ساعت ده شبه ، اگه اونایی که توی اتاقن خواب باشن حتما با صداهایی که قراره تولید کنم حسابی غر بزنن*
زین پوفی کشید و شونشو که انگار براش مهم نبود بالا انداخت و روبهروی یک اتاق با دره چوبیه قهوه ای ایستاد و از برگه ای که توی دستش بود شماره اتاقو چک کرد.
دستشو جلو برد و با اروم ترین حالتی که میتونست درو باز کرد
در با تقه بلندی که گف باز شد و زین درو حل داد تا وارد شه
در با صدای "قیژ"مانندی باز شد
زین قیافشو توی هم کشید و توی دلش به زمینو زمان فحش داد
نفس عمیقی کشید و دسته ساکشو توی دستش محکم فشار داد و داخل رفت و چشمش به سه تا تخت دو طبقه که دوتاش دو طرف اتاق و اون یکی ضلع سومه اتاق رو پرکرده بود و پسری که با تیشرت سفید و شلوارک طوسی روی تخت دراز کشیده بود و صورتش بخاطر کتابی که دستش بود معلوم نبود خورد.
زین سرفه الکی کرد و وقتی متوجه بی تفاوتی هم اتاقیش شد به طرف تخت دو طبقه ای که طبقه پایینش خالی بود رفت و ساکشو روی اون گذاشت
بی توجه به پسر که روی تخت دو طبقه کناریش بود ساکشو باز کرد و مسواکشو در اورد و چرخید تا به طرف دسشویی بره اما با دیدن پسر چشماش گرد شد و بعد از چند ثانیه اخماش توی هم رفت...لیام فاکینگ پین...
زین دندوناشو روی هم فشار داد و بی توجه به لیام که روبهروش ایستاده و با ابروهای بالا رفته و نیشخند بهش نگاه میکرد، خواست ازش رد شه که با تقه ای که به در خورد سه نفر وارد اتاق شدن.
سه تا پسر که بلند میخندیدن با دیدن زین و لیام ، خندشونو جم کردن و با دقت به اون دونفر نگاه کردن
یکی از پسرا که قد کوتاه تری نسبت به بقیه داشت و موهای قهوه ای و چشمای ابیش خیلی به چشم میومد جلو اومد و روبهروی زین ایستاد.
*هییی گایز فک کنم شما همون دونفری هستین که قرار بود بیاین *
پسر چند لحظه مکث کرد و با لبخند به حرفاش ادامه داد
*من لوییم و اون دوتا دیکهدای لالو که میبینین هری و نایلن*
شونشو بالا انداخت و دستشو به طرف زین دراز کرد
لو:و شما ؟*
زین به اون دوتا پسر که یکیشون موهای بلند و چشمای سبز و اون یکی که موهای بلوند وچشمای ابی داشت نگاه کرد و بعد به دسته لویی خیره شد
ز:عا...عام من زینم ...زین مالیک*
یه لبخند تهش چسبوند و به لویی نگاه کرد
لویی سرشو تکون داد و دستشو به طرف لیام دراز کرد
لیام کمی مکس کرد و صداشو صاف کرد
لی:لیام پین هستم خوشوقتم...*
لیام به زین نگاه کرد و با همون پوزخند ابروهاشو برای زین بالا انداخت ، زین ادای عوق زدن در اورد و به لویی نگاه کرد.
لویی لبخند دندون نمایی زد و خواست حرف بزنه که با برخورد دست هری پشت سرش اخماش توی هم رفت به طرفش برگشت
لو:ودف هزززز...چرا میزنی*
هری سرشو تکون داد و صورتشو به صورت لویی نزدیک کرد.
*خب لولو خان چطوره بزاری ماهم باهاشون اشنا شیم ؟*
لویی بی توجه به حرفش دستشو گرفت و اونو گوشه اتاق برد و شروع کردن باهم حرف زدن.
نایل خندید و طرف لیام اومد
ن:هی گفتی اسمت چی بود ....لیام؟
لیام سرشو به نشانه تایید تکون داد و به لویی و هری که اروم گوشه اتاق باهم پچ پچ میکردم نگاه کرد
نایل رد نگاه لیامو گرفت و وقتی چشمش به اون دوتا افتاد سرشو تکون داد و روبه لیام گفت
ن:تو قراره بیشتر از ایناشو ببینی داداش*
نایل لبخند زد و دسته زینو توی دستش گرفت و از سرتا پاشو برانداز کرد
لیام یه نگاه به نایل و زین انداخت و نفسشو با صدا بیرون داد و خودشو روی تخت انداخت و رو به دیوار کرد و چشماشو بست
YOU ARE READING
Fucking Beautiful
FanfictionI see all your flaws and imperfections But that's what makes me love you more, oh-oh-oh We got such a spiritual connection Don't you know you're fuckin' beautiful....