درسته گفتم ژان کرم ریزم فعال شده ولی من خوابم میاد و خب خواب یکی از مهم ترین اصول زندگی بنده است ......
پس عصر خوش
کنار ییبو دراز کشیدم که صدای اعتراضش دراومد
ییبو«پاشو برو رو کاناپه بخواب»
ژان«اونجا کمرم درد میگره اینقدر نامرد نباش ییبووووووووووووووووووو»
ییبو«خدایا این تخت یک نفرستتتتتت بفهم»
ژان«..............................................»
ییبو«هی...... چرا جواب نمیدی»
ژان«..........................................»
ییبو«خداراشکر مردی»
ژان«...........................................»
«ییبو،pov wang yibo»
این چرا جواب نمیده ؟
حالا من گفتم خداراشکر ............... نکنه جدی جدی جان به جان آفرید؟
نیم خیز شدم و خواب بود ............واقعا سرعتش قابل تحسینه
هوووف ییبو آروم باش تو میتونی مقاومت کنی
آره آره تو اون کار رو نمیکنی نه من اون کار رو نمیکنممممممممممم.
.
.
.داراما دارام داراما دارام ...... خخخخخ از وقتی اون کار رو باهاش کردم شارژ شدم ........
منبع شارژی خوبی بود همیشه دیگه همین کار رو میکنم
با دیدن پدرم در عرض یک صدم ثانیه به ییبوی خشک تغییر کردم
ایش نمیذارن این شارژ شدن به دل آدم بچسبه
تو.......... نه ایشون پدر بنده هستن نمیشه این حرف رو زدجلو رفتم و احترام گذاشتن
ییبو«عصر بخیر سرورم»
«داماد گلم کجاست ؟»
ییبو«یوبین اتاقشه»
«منظورم همونیه که بچت رو بارداره»
ییبو«آهان ژان تو اتاق من»
«باشه خدافظ»
به همین زودی به کل فراموش شدم ؟ ..... خب از چیزی که تصور کرده بودم خیلی دیر تر هم بود
دارامادارام................شتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
با به یاداوردن اینکه الان ژان به چه شکلی روی تخت دراز کشیده با سرعت به طرف اتاقم دویدم ..... قبل از اینکه پدرم در اتاقم باز کنه
پریدم جلو«چته ؟»
ییبو«عام خب سرورم الان ژان خوابه ..............»
جملم با صدای داد ژان و باز شدن یه دفعه ای در قطع شد
آبرو برام نموند
پدر نگاهی به من کرد و نگاهش به ژان داد
وای از عصبانیت سرخ شده ..... اوه اوه الان تا از ناحیه ی نشیمنگاه دارم نزنه ول کنم نیست
درحال مرور وصیت نامم بودم که با حرف ژان چشم هام گرد شد
ژان«راحت باشین سرورم و بخندین .... ناراحت نمیشم»
و بعد ........... این پدر بنده بود که ترکید و پخش راهرو شد
بعد از چند دقیقه خندیدن که من واقعا نگران فکش شده بودم بلند شد و رفت
و من ماندم و یک فردی که پرنده خشمگین شده بود
ییبو«هی ژان چه خبرا»
لبخندی زد
ژان«هی ییبو عزیزم یه ثانیه بیا تو اتاق»
چرا حس خوبی به این موضوع ندارم ؟
.
.
.ییبو«ژااااااااااااااااااااااان غلط کردم»
ژان «اونا که حتما کردی ......... بهت میگم بیا اینجا ییبو میخوام ببینی چه کیفی داره وقتی تو آیینه به خودت نگاه میکنی شاهد دیدن یه صورتی باشی که با ماژیک نقاشی شده»
ییبو«ژان ژاننننننننننننننننننننننننننن........اون اون که پاک میشه ؟»
ژان«من چمیدونم»
با ماژیک به جونم افتاد
و الان من دقیقا دو ساعت و بیست و شش دقیقه و سی ثانیه هست که دارم صورتم تیکه تیکه میکنم ولی پاک نمیشن
ییبو «ژان»
ژان«پاک...پاک شد ؟ ببین تقصیر خودت بود»
ییبو«ژان ژان ژان ژان ژان ژان»
ییبو«بله بله اومدم..... ییبو صدام میزنن خدافظ
قبل از اینکه فرار کنه یقش رو گرفتم و پرتش کردم روی تخت»ییبو«نه دیگه نشد که بشه»
ژان«ییبو جووووونم»
ییبو«جااااااااااانم»
با گفتن جانم لبخند کجی زدم روش خیمه زدم
یعنی خوشم میاد این بشر بسیااار تخس تشریف دارداین کاررو که کردم زل زد تو چشمام
ییبو« چیه»
ژان «هیییییچیییییییییی»
نویسنده: amane yuri nago
کانال: WindFlowerFiction
این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال گذاشته می شود
ВЫ ЧИТАЕТЕ
MANHWA S1(bjyx)✔️
Фанфикپایان یافته •این فیک در کانال WindFlowerFiction قرار گرفت ●خواستم ثواب کنم ولی خودم کباب شدم بیا حالا خوب شد ؟ جوون مرگ که شدم سر از مانهوا هم دراوردم بلایه بعدی چیه ؟ ●کاپل : ییژان ، (bjyx) ●تاپ : ییبو ●پارت ها : 13 ●فصل دوم : MANHWA S2 ●○ک...