Chocolate donut:
با دستی که رو پکاش کشیده میشد و اهنگ الارمیدکه پخش میشد چشماشو باز کرد و به تهیونگ خیره شد،چند باری پلک زد،خاست بلند شه که درد کمی تو کمرش پیچید،تهیونگ هم متوجه شد اما فقط دستشو از روی پکای کوک برداشت و انگشت اشارشو زیر چونه ی کوک زد.
کوک صدای بم صبگاهی همسرشو شنید که هنگام بیرون رفتن از اتاق میگفت سریع حاظر شه و برای صبحانه بیاد.
کمی درد داشت اما چیزی نبود که نتونه تحمل کنه باکسری که احتمال صد درصدی میداد دیشب تهیونگ تنش کرده بود رو در اورد و وارد حمام شد تا دوش کوتاهی بگیرد..
ده دقیقه بعد جونگکوک با پیراهن شیری ای که استین هاشو تا ارنج زده بود بالا و تتو هاش رو به خوبی نمایش میداد و یقشو که کمی باز گذاشته بود و شلوار کتان مشکی ای جلوی اینه ایستاده بود،
خشک کردن موهاش تموم شده بود که در اتاق باز شد «صبحونه امادست بزار منم بپوشم با هم بریم بخوریم،راستی امروز تا چند باشگاه میمونی؟»
جونگکوک سری تکون داد و روی صندلی جلوی اینه نشست و با فاصله دادن پاهاش از هم ،راحت نشست تا بدن ورزیده ی پسر بزرگتر رو هنگام تعویض لباس بیبنه و جواب تهیونگ رو داد:ساعت نه باید باشگاه باشم،تا ساعت هشت نمیام احتمالا چون دیروزم مرخصی گرفتم.
تهیونگی گه حالا پشت سرش ایستاده بود و لباس های راحتی و گشاد خاکستریش با پیراهن مشکی ست جی کی و سلوار نخودی رنگ پاچه گشاد سری تکون داد.
:میخای عکس بگیریم؟
:صبونه چی پس؟
:پنکیکا و مربای توت فرنگی و شیر میتونه کمی منتظر بمونه،گوشیتو بیار
چندین عکس با ژست های مختلف گرفتن.
در اخر تهیونگ چونه ی کوک رو گرفت و صورتشو به سمت خودش برگردوند و بوسه ی محکمی روی لب های جی کی زد .
:یقتو ببند تا مارک هایی که دیشب رو بدنت نزاشتمو الان بزارم
جونگ کوک شاکی به سمت تهیونگ برگشت و گفت:نمیبندم و تو هم قرار نیست مارک کنی من اونجا لباسمو در میارم پس نمیخام کسی اون مارک ها رو ببینه خب؟
تهیونگ با پوزخند به پسر کوچکتر نگاه میکرد و با تموم شدنه حرفش ابرویی بالا انداخت:هوم...
نگاهی به ساعت انداخت:ساعت هفته و ما دوساعت یا بیشتر وقت داریم...نظرت در مورد سکس صبحگاهی چیه بیب؟هوم؟مطمعنا من نمیزارم اون بدنه سفیدت بدون مارک های من جلوی چشم های دیگران قرار بگیره خب؟
تهیونگ همراه با گفتن حرفاش کم کم روی پسر خم میشد و در گوشش اخرین تیری که میدونست حتما به وسط نشان میشینه رو رها کرد:شایدم بخای سر میز صبحونه علاوه بر بوی وانیل بدنت مزه ی شیرینی مربا هم حس شه؟مگه نه
دسته راسته تهیونگ لا به لای موهای نچندان کوتاه کوک و دسته دیگرش رو روی دیکه کوک فشار داد.
:آه آه باشه سکس صبحگاهی داشته باشیم اما بدون مارک ؟
تهیونگ بار دیگه فشاری به دیک جی کی وارد کرد و گردنش رو گاز گرفت،لیسی زد و جای جای اون ترقوه ی استخونی رو مکید تا ردش رو به جا بگذاره کمی عقب کشید که با چشمان خمار و گوش های سرخ پسر کوچکتر روبه رو شد...
بخاطر همینا اون بانی رو دوست داشت
:بقیش سر میز بانی زود
جونگکوک از روی صندلی بلند شد و. روبه روی ته ایستاد و دستاش رو روی شونه ای ته گذاشت:نمیام همین دیشب هارد به فاک رفتم و کمرم نابوده نه من امروز باشگاه دارم پس نه.خب عزیزم؟
تهیونگ خودت خاستی ای گفت و دستاش روی کمر کوک گذاشت سرشو جلو برد و مماس یا لب های کوک قرارداد
جونگکوک خیال کرد که ته کوتاه اومده و فقط بوسه میخاد پس گاردش رو پایین اورد اما نمیدونست ته منتظره همین حرکتشه تا بتونه روی تخت هلش بده و روش خیمه بزنه و بعد بوسه رو شروع کنه..
تهیونگ اون لبهای نرم رو سرخیشون تو چشم میزد رو بین دندوناش میکیشد و میمکید،دستاش روی بدنه کوک میچرخیدن و کوک هم تسلیم سلطه ی کوک شده بود پس دستاش روی شونه ی ته گذاشتع بود.تهیونگ با موجی که به بدنش میداد دیک تحریک شدش رو به بدن کوک میکشید .از لبهای پف کرده ی کوک جدا شدن و گردنش که رد قرمز رنگ تقریبا بزرگی داشت و چند ثانیه دیگه به بمفش تبدیل میشد رو رد کرد و به سراغ نیپل های نرم و حساسش رفت.
دستایه جی کی سعی در باز کردم دکمه های ته داشتن و تونستن سه چهار دکمه رو باز کنن .تهیونگ با دیدنه تلاش های پسر کوچکتر برای لمس کردنش کمربند باز شده ی کوک رو ول کرد و روی زانوهاش ایستاد پیراهنش رو دراورد و خاست دوباره خیمه بزنه که کوک هم نشست پیرهنش رو کامل دراورد و کمربندش رو از دور شلوارش خارج کرد....
چند ثانیه بعد بدن های برهنه شون بود که بهم کشیده میشد...تهیونگ وقتی حس کرد به اندازه ی کافی کوک انشگتاش رو ساک زده و خیس شدن اونها رو از لبای کوک جدا کرد و دستش که به ارامی طول دیک جونگکوک رو طی میکرد رو برداشت و دو انگشتش رو وارد سوراخ نچندان تنگ پسر کرد.ماهیچه های کوک منقبض شدن ،اینکار همیشه دردناک بود
چند ثانیه بعد تهیونگ انگشتای.استخونی و کشیدش رو حرکت داد و داخل کوک ضربه میزد تا بتونه نقطه ی حساسشو مجدد پیدا کنه..فقط چند ضربه ی دردناک زده شد که ناله های اروم از سر درد کوک
YOU ARE READING
وانشاتا و سناریو هام؟
Non-Fictionبعضی مواقع سناریو و شات هایی به ذهنم میرسه و مینویسم...گفتم به اشتراک بزارمشون... دوسش بدارید ووت بدید کامنت بزارید و اگه اشکالی انتقادی نظری دارید بهم بگید تا بتونم بهترش کنم.. لاو یو همگی... راستی میتونین کاپلای مختلفم بگید...اگه مومنت یا عکسی پ...