Only One

156 40 6
                                    


صدای جلیز ولیز سوختن چوب ، به خونه بی جون‌ـش زندگی بخشیده بود و زوزه شبانه گرگای توی جنگل ، هر چند ترسناک بود ، ولی باعث می‌شد جریان کُند زندگی رو حس کنه .

دست‌ـش رو‌به سمت تنها منبع آرامشش دراز کرد و اون رو در آغوش گرفت . حس گودی‌ بدنه‌ـی چوبیش روی رون پاش ، لذتی بود که بهش معتاد شده بود . سه تا سیم طلایی بالاش که با صدای بم‌ـشون قلدری می‌کردن و سه تا سیم مشکی پایین که ریز ریز می‌فهموندن که قدرت دست کیه ؛ تمام زندگی‌ـش به این شش سیم بسته بود .

انگشت‌ـهاش رو روی دسته تنظیم کرد و انگشت شصتش رو روی اولین سیم قرار داد . آروم فشرد و به پایین رفت . بی هدف جای دست‌ـهاش رو تغییر می‌داد و آکوردهایی رو کنار هم می‌چید . انگار ذهن‌ـش سخت مشغول ساختن آهنگ جدید بود .

کار هر روز و شب‌ـش ، درس خوندن و گیتار زدن بود . صبح از خواب بیدار می‌شد و روزش رو‌ درست مثل روزهای قبلش به تنهایی سپری می‌کرد . موقع درس خوندن کتاباش حسابی سرگرمش میکرد و موقع گیتار زدن ، صدای گیتار از تمام دنیا دورش می کرد .

چشم هاش رو بست و سرش رو به مبل تکیه داد تا سمفونی آتیش خوابش کنه .

اما همون لحظه بود که صدای برخود شی سنگینی به پنجره ـش تمام معادلات ذهنش رو بهم ریخت .

شاید آدم آروم و کم حرفی بود اما وقتی پای بهم خوردن آرامشش وسط میومد ، اون شیائوجون آروم جزئی از خاطرات گذشته می شد .

کلافه از جاش بلند شد و به سمت پنجره کوچیک خونه ـش حرکت کرد .

به محض باز کردن پنجره ، نسیم سردی توی صورتش برخورد کرد و پسر رو لرزوند .

سرش رو با بی میلی از پنجره بیرون کرد اما خبری نبود .

همون لحظه کسی شروع به در زدن کرد .

" کدوم احمقی در میزنه ؟ " از قایم موشک بازی بدش میومد . حتی اگر فقط چند ثانیه طول می کشید .

در رو سریع باز کرد و طولی نکشید که با گوله سفید رنگی که چشم های آبی روشنش رو بهش دوخته بود رو به رو شد .

" چی میخوای ؟ " زیادی سرد به نظر می رسید ؟ شاید .

" میشه راهم بدی به خونت ؟ دارم یخ میزنم ؟ " دور چشم هاش قرمز بود و گونه هاش یخ زده به نظر می رسید .

شیائوجون نتونست در برابر چشم های بی اندازه معصومش مقاومت کنه ؛ بهش اشاره کرد تا وارد خونه بشه .

با وجود حساسیت شدیدش روی تمیز بودن وسایل خونه ، اجازه داد گوله سفید و بانمکی که مهمون ناخوندش شده بود ، روی مبل بشینه .

پسر نزدیک آتش نشست و خودش رو بغل کرد تا گرم بشه .

شیائوجون نگاه دقیقی به پسر انداخت و متوجه رد خونه روی لباس کاموایی ـش شد . حتی لباس کاموایی ـش هم پاره شده بود : " چت شده ؟ "

Symphony Of Fire | XiaoyangDove le storie prendono vita. Scoprilo ora