حدود ساعت 6 فاکی صبح با ضربه مشتای کوچولویی رو کمرم از خواب بیدار شدم
"خاله!"
صدای هومی از دهنم خارج شد و با حس جسم کوچیکی که خودشو پرت کرد روم چشمام از هم باز شد
دستای کوچولوشو دور گردنم حلقه کرد و لپای سرخشو به صورتم فشار داد
"خــاالههه!"
آروم چرخیدم ، فقط به اندازه ای که اون دختر کوچولو روبروم قرار بگیره
چانمی با یه لبخند پرشور و هیجان نگام کرد "تولدت مبارک خالــه!"
بااینکه مزاحم خواب ارزشمندم شده بود اما لبخند روی لبش ناخودآگاه باعث شد لبخند بزنم "ممنون عزیزدلـ-"
"خـــالــههه!"
یه جفت دست دیگه محاصرم کرد و خودشو روی بدن لش شدم روی تخت انداخت
"سلام عزیزم" زمزمه کردم و دستمو فرو کردم توی موهاش مشکیش
"تولدت مبارک خاله" با ریتم خوند و سرشو فرو کرد تو گردنم
"مرسی عزیزم-"
"ســورا!"
سرمو آوردم بالا و سومی رو دیدم که داشت به طرف تخت می دوید
"تو دیگه نپر روی من" غر زدم و خودمو کشیدم بالاتر
ریز خندید و نشست کنارم "تولدت مبارک خواهر کوچیکه"
لبخند زدم و دستامو دور خواهرزاده هام حلقه کردم "ممنون ، از همتون ممنونم"
"خاله ما برات هدیه خریدیم!" چانمی با ذوق داد زد و از بغلم فرار کرد
روی تشک سر خورد خم شد پایین و چیزای مختلفی رو از زیرتخت کشید بیرون
جمع شدن اشک رو توی چشمام حس کردم
"سورپرایز!"
روی زمین همه جور هله هوله ای که فکرشو کنید بود. چیپس ، شکلات، بیسکوییت ، آبنبات ، همه چی.
"میدونستیم که چقدر اینارو دوست داری" چانجا گفت و یه حلقه از موهاشو دور انگشتش پیچوند "بخاطر همین من و چانمی پول توجیبی هامونو نصف کردیم و اینارو خریدیم"
به چانجا و بعد چانمی که بالبخند خیره شده بود به خوراکیا نگاه کردم
"شما واقعا یه خاله چاق میخواین مگه نه ؟" گفتم و دخترکوچولوی چهارساله رو توی بغلم کشیدم
YOU ARE READING
Wild Thoughts | KTH | ( Translation Ver )
Romance'' وقتی با توام سورا ، تنها چیزی که گیرم میاد افکار وحشیانست '' دختری که از طرف صاحب برند معروفِ وی ، کیم تهیونگ ، پیشنهاد مدلینگ دریافت میکنه رمانتیک / کمدی / درام ©jinownsmyass