Select All
  • relax (ترجمه )
    110K 10K 44

    عاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه

    Completed   Mature
  • Zaddy's Princess [Z.S]
    125K 7.8K 22

    Zayn:"Good boy just like that,princess"

  • Just a little bit of your heart [Z.S]
    14.4K 2.2K 26

    (Persian Translation) زین مالیك یه راك استار خیلی مشهوره. اون صدای یه فرشته رو داره که هر آدمی براش ضعف میکنه.زندگیش از وقتی که رویاشو داشته عالی بوده--رویای به اشتراک گذاشتن اشتیاقش برای موسیقی. هری استایلز صاحب و نانوای معروف نانوایی Dare Sweet توی محله‌س.هری با خواهر بزرگترش جما که داره حقوق میخونه، زندگی ساده ای د...

  • Basorexia‌ [stylik †]
    6.8K 746 7

    زین بعضی وقتا فراموش میکنه که دوست پسر هری نیست. {short story} " ترجمه "

    Completed  
  • سومین نفر(زری استایلیک)
    10K 2.1K 37

    "فکر میکردم راه فراری پیدا کردم، فکر میکردم خونه‌م رو پیدا کردم، اما تو هیچوقت دست از سرم برنمیداری، نه؟"

    Completed  
  • when our eyes met[Zarry]
    21.9K 3.3K 29

    نور من اولین باری که گرمای خورشید چشمات قلبمو گرم کرد رو هرگز فراموش نمی‌کنم... تمام اون لحظه رو با جزئیات به خاطر دارم.. تنها لحظه‌ی عمرم که میخواستم تا ابدیت طول بکشه کلی راز توی چشمات هست مثل یک کتاب مرموز که دوست دارم با صدای تو برام خونده بشه کتاب مورد علاقه‌ام... تو شدی بزرگترین شهامت زندگی من. عشق ساده‌ای که...

  • Art & Coffee |Persian translation|
    9.7K 1.6K 22

    اون عادت داشت که از هر چیزی که به نظرش بی نظیر میومد، عکس بگیره؛ اینکارو به اجبار انجام نمیداد و همین مهم بود. از یه منظره زمستونی با جزئیات ساده،یه میوه،یه دسته گل یا حتی یه صورت نرم و ابریشمی. زیبایی دنیا توی تمام چیزایی پیدا میشد که میتونست زندگی‌‌رو ارائه بده. پشت لنز دوربینش قایم شده بود،بین این انبوه ناشناخته او...

    Completed  
  • love Me Blue (ZARRY)
    63.6K 6.7K 26

    #🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دانشگاه کتک بخوری ولی چند وقت بعد تو خونه ای که واسه دانشگاه با هم زندگی...

  • About My Heart [Zarry]
    8.1K 1.1K 13

    +برام مهم نیست چی کار کردی زین.برام فرقی نداره. چون تو نه میخوای و نه میتونی به من آسیب بزنی.باشه؟ ولی میتونی بهم ارامش بدی. میتونی خوشحالم کنی. میتونی یادم بیاری مفهومِ شادی و زندگی کردن چی بودن. اگر خودت نمیخوای من دیگه اصراری ندارم ولی اگر بخاطر من بری هیچ وقت نمیبخشمت. چون تو بخاطر ترسِ خودت رفتی نه من. اگر واسه م...

  • Infinity >>Zarry (Persian translation)
    20.1K 2.9K 44

    چيزي كه توي گذشتس , مقدمس. -شكسپير (تو ميتوني بدويي ميتوني قايم شي ولي نميتوني از گذشتت فرار كنى)

    Mature
  • Private Teacher [Z.S]
    52.4K 4.1K 14

    - تو دوباره نمره ریاضیتو کم گرفتی بیب + آره، شاید چون میخاستم بعدش با معلم خصوصیم درس کار کنم لبمو گاز گرفتم و با لبخند مرموزی اینو گفتم که باعث شد نیشخندی رو لبش بشینه: - پس چطوره بیای اینجا و روی زانوهام خم شی تا درس امروزو با هم مرور کنیم؟ ⚠ هشدار ۱: داستان خصوصیه، قبل از خوندنش پیجو فالو کنید ⚠ هشدار ۲: اگه نمیخای...

    Mature
  • Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]
    26.2K 4.7K 58

    [Completed] جایی که من زندگی می‌کردم گرایش به هم جنس خود یه مریضی بود. من دکتر بودم و باید چنین افرادی رو تغییر میدادم اما من خودم جزو این افرادم . . .

    Completed   Mature
  • miracle معجزه (ترجمه)
    18.6K 2.5K 12

    زین و هری طلاق گرفتن و جدا از هم زندگی میکنن و پسر کوچولوشون امیدواره تو کریسمس امسال رو کنار ددی و پاپا باهم مثل یه خانواده بگذرونن

    Completed  
  • My green clouds around your dark world |z.s|
    12.3K 1.8K 22

    دنیای ما بهم وصل شد.. همون جوری که باید میشد!

    Completed  
  • Kiss & Cry |Zarry|
    12K 1.7K 15

    ساعت دقیقا ۲۳:۴۰ رو نشون میداد. درحالی که روی تخت نامرتبش نشسته‌بود با مدادی که توی دستش داشت روی برگه‌ی روبه‌روش با خط ریز و مورچه‌وارانه نوشت «مقدمه». انگشتاشو سه بار متوالی به گوشه برگه کوبید و عصبی یه گوشه پرتش کرد. نفسشو تلخ بیرون داد و با صدایی لرزون‌تر از دستاش چیزی رو که «اون» بهش گفته بود تکرار کرد:«مزخرفه! ب...

    Completed  
  • Dreams. |zarry|
    23.1K 3.6K 22

    این قصه، قصه ی من و توئه قصه ی رویاهایی که گم شده بودن...

    Completed  
  • Shsh!
    53.9K 7.2K 47

    هری فهمید اگر میخواد زنده بمونه باید بین لبای زین نفس بکشه! شکار معصومیت یک پرنس زیبا واقعا ستودنی بود! دست زین پایین رفت و هری لبشو محکم گاز گرفت ؛ کمربند اون حوله ی مزاحم رو از جاش کند.. دست مرد لای رونش حرکت کرد. حس میکرد ملافه های زیرش الانه که آتیش بگیرن! طولی نکشید که وجود ناگهانی زین رو تو خودش حس کرد! چنگ د...