Last Part of the Story(Persian translation)
حفاظت کردن از پاتر در برابر انها-این ممکنه تنها کاری باشه که دریکو در تمام زندگی درست انجام داده.
حفاظت کردن از پاتر در برابر انها-این ممکنه تنها کاری باشه که دریکو در تمام زندگی درست انجام داده.
یک سالی میشد که هری پاتر از شغلش استعفا داده بود و تقریبا هر شب بعد از تغییر دادن جزئی اجزای صورتش از جامعه سحر و جادو به قسمت ماگلنشین لندن، یا اگه بخوایم دقیقتر باشیم، به محله سوهو، پاتوق الجیبیتیهای لندنی میرفت، تا خودش باشه؛ تا آزاد و رها از مسئولیتها و توقعات تمامنشدنی باشه. اما متاسفانه (یا شایدم خوشبختا...
وقتی دو رقیب مجبور به حرف زدن میشن تا حوصلشون سر نره، دوستی ذهنی بینشون ایجاد میشه. ولی وقتی دریکو ملفوی و هری پاتر ، راز هایی که بقیه دوستاشون نمیدونن رو فاش میکنن، تصمیم میگرین که به هم دیگه کمک کنن. *این داستان توی قطار سال شیشم موقع برگشت به خونه اتفاق می افته* امیدوارم ازش لذت ببرین ❤
[COMPLETED] حتی اگه از هم دیگه دور هم باشیم بازم قلب من برای تو میتپه و اینو میدونم که تیکهای از وجود تو هم دقیقا همینو میخواد. (فصل دوم: Some Guy)
توی کلاس معجونها یه چیزی درست پیش نرفت و باعث شد هری و دراکو برای یک ماه دستهای همدیگه رو بگیرن. دوتا دشمن مجبور شدن یه اتاق داشته باشن، سر یه میز بشینن و کلاسها رو با هم شرکت کنن. تنش بینشون زیاد شده ولی آیا اون دو نفر میتونن از پسش بر بیان؟ و میتونن به چیزی بیشتر از دو تا دشمن تبدیل بشن؟ Author: @_the_drarry_life_
چی میشه اگه یه نفر روی پسر طلایی کراش باشه و عشقش اونقدر ممنوع باشه که نتونه اعتراف کنه؟ سه پارت تکمیل شده
" تو كى هستى؟ " " هرى پاتر." جايى كه دراكو بايد با گرايشش كنار بياد، و جاى ترسيدن به كسى كه هست افتخار كنه. written by: @NoticeMePotter persian translation.
"قبول کن مالفوی،تو یه ترسویی"لبخند هری جاشو به یه اخم داده بود. همونطور که حرف میزد به سمت دراکویی که با عصبانیت نگاهش میکرد برگشت و الان درست روبروش وایستاده بود. "من.ترسو.نیستم" مالفوی که دندوناشو از عصبانیت رو هم فشار میداد،جواب داد. دستاشو مشت کرده بود و بند انگشتاش رفته رفته سفید تر میشدن. "ثابت کن" هری همونطور...
بعد وقتی به خودم اومدم ... دیدم رفت ... دیگه نداشتمش و الان ... دوباره برگشته ... (فصل اول: First Time Again)
این رو یادتون باشه اگه سرنوشت شما با کسی باشه اگه هر اتفاقی هم بیافته آخرش پیش همید. شاید تَرَکی توی قلبتون به وجود بیاد؛ شاید حتی قلبتون تیکه تیکه شه؛ ولی اگه اون فرد آدمی باشه که ازش آرامش میگیرید تا آخر باهاتونه. ~ DRARRY ~
وقتی اسم هری از جام آتش در میاد و رون عصبی میشه.هری نیاز به یه دوست داره.هرماینی خوبه اما..با یه دوست همجنس آدم همیشه راحت تر میشه کنار اومد مگه نه؟
روز ازدواج هری پاتره؟ آیا کسی میتونه نظرش رو تغییر بده؟ این داستان متعلق به من نیست و متعلق به @-saintdrarry هستش من فقط ترجمه میکنم ۱۰ پارت:تکمیل شده
"کاش تنها نقطه ضعف نقشه ام رو پیش بینی می کردم. نقشه ای که باعث شد کاملا شیفتت بشم." تا اطلاع ثانوی اپ نمیشه~ Credit to the author: @Write_me227 This is the Persian edition of "It was all just a game" and I'm only translating this masterpiece! "فقط ترجمه میکنم و صاحب این بوک نیستم."
دو کارکتر به نام هری و دراکو و حقایقی کهاز هم پنهان می کنند و دروغ هایی که تظاهر می کنند... و این ماجرا آنان را به چه برهه ای از زندگی شان می کشاند؟... پارت های بعدی زودتراز اینجا در پیج اینستاگرام ما پست میشه دوست داشتید دنبال کنید : ig.me:/drary_f.f
[کامل شده✓] . . هر لمس، دستان سردت جوانه ای را در قلب تهی ام، هر دم، صدای نفس هایت مرا قوت، هر لحظه، در کنارت مرا، زنده نگه میدارد.. . [Drarry] start:[2021-06-07] End:[2021-12-12] [#1_dracomalfoy] [#1_draco] [#1_هرماینی] توجه : سلف هارم، قتل، خونریزی، پدوفیل [داستان رو از مقدمه قضاوت نکنین.]
[کامل شده✓] . . نسیم، لا به لای برگ کتاب نیمه بازت میپیچد، دود سیگارم، رقص و میان نور محو میشود، نامه ات در دستانم، و هر خط آن پذیرای اشکان سرکشم دلتنگ تو هستم عشق که، غریبانه، گذر کردی.. . . . . [ Drarry ] [Short story] [#1_short] توجه : خیانت، خودکشی
هری پاتر فکرش رو نمیکرد روزی عشق پنهانیش نسبت به دراکو مالفوی توی همچین دردسر شیرینی بندازتش!
جسد بی جان معشوقش را در اغوش گرفته بود و به اندازه ی تمام سال های عمرش اشک میریخت که ندایی به گوشش رسید _تو باعث شدی که این اتفاق بیفته...
مراسم فارغ التحصیلی نزدیکه و بیاین ببینیم با دراکو چی میگذره! سه پارت:تکمیل شده
[Completed] پنسی توی سال هشتم به هرماینی نزدیک میشه و بخاطر همه کارهایی که این چندساله کرده عذرخواهی میکنه و اون ها یه نقشه میکشن تا هری و دراکو رو بهم برسونن. Credit to: @_BeccaMae
"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی. و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه پاتح.من امسال دانش اموز ارشدم.فکر نکنم تا به حال کسی قبل از رسیدن به م...