یک عاشقانه تصادفی
[کامل شده] «پس بیا با هم بدبخت بشیم آقای وانگ!» این حرف رو شیائو جانی زد که میخواست مالک جدید واحد ۸ بشه و جای ییبوی مشکلساز رو توی اون مجتمع پر کنه. همون پسر موطلاییای که آرامش همسایهها رو نادیده میگرفت و ذرهای براش اهمیت نداشت. اما انگار دیگه دورهی پادشاهیش سر اومده بود و باید فکری بهحال آوارگیش میکرد! ولی...