Hidden( translated to persian )
He was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.
He was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.
وقتی بینایی داری ولی نور نداری وقتی نفس داری ولی زندگی نداری وقتی همه چیز داری ولی هیچ چیز نداری کمبود چیزی رو حس میکنی. اون چیه؟
رزا دختری تنهاست که یک زندگی ساده داره اما همه چیز عوض میشه وقتی یه موجود خبیث وارد زندگیش میشه آیا اون واقعا یه روحه؟
وقتی گذشته ای داشته باشی که باعث ترس و وحشتت بشه ، جوری که بدترین کابوست گذشتت باشه اون موقع میشه که به یه دوراهی بر میخوری ، فرار کردن از گذشتت یا جنگیدن باهاش ؟ سرینا هم توی این دو راهی میفته و هیچ وقت نتونست انتخاب درست و بکنه تا اینکه ....
هاى گايز من شكيبا هستم اين اكانت ، اكانت شريكى من و دوستم هستش. ما داستان هايى كه ميزاريم كاملا داستان هايى هست كه خودمون مينويسيم و يا اينكه ترجمه ميكنيم اين داستان رو من نوشتم و اميدوارم كه از اين داستان لذت ببريد :)
همه جا تاریک است و چیزی نمی بینم. تنها سر و صدای نا مفهومی از بیرون این محفظهی لعنتی که دورم پیچیده شده است به گوشم می رسد. اصلا این محفظه را دوست ندارم. تقلا می کنم می خواهم از آن بیرون بیایم. انگار دنیایی دیگر مرا می خواند. احساس می کنم چیزی پایم را گرفته. چیزی شبیه دست خودم. نور عجیبی به چشمانم می خورد. حال تنها ر...
لی لی: عشق وجود نداره زین: پس اسم این قدرتی که باعث میشه کنارم بمونی و بهم اعتماد کنی چی میتونه باشه؟ لی لی: منظورت چیه؟ زین: شاید این خوده عشقه
At the first kiss I felt something melt inside me...that hurt... اولین و آخرین بوسه خیلی خاصه...مخصوصا اگه هر دو توسط یک نفر انجام بشه...
It's obvious what's going on in this book from the title so unless you're a complete knob head I shouldn't have to explain.
اين كار هر روزش بود، صبح زود تلفن زنگ ميخورد و تا برميداشتم قطع ميكرد، بعد هم يه شاخه گل رز جلوى در خونمون بود. آخه اين چه جور ابراز عشقيه من نميدونم!
«متاسفم و...خدافظ.» لویی گفت و چشمش رو بست تا اشکش روی گونش بریزه. «خدافظ لویی.» «تا ابد نگهش میداری؟» اون ازم پرسید «تا ابد» اون لبخند ضعیفی زد و توی خیابون محو شد. تا ابد
[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...
سلام دوستای گلم.. داستان قبلی درباره ی زین جونم بود و این یکی دریاره ی داداش جونم هری هستش... امیدوارم ازش لذت ببرین.. نظر فراموش نشه.. بووووووووس
وقتي يه برگه جلوت ميذارن كه باهاش ميتوني سرنوشتتو عوض كني ؛ امضا كردنش آسونه اما اگه يكي بياد كه بخواي به خاطرش از كاري كه زندگيتو نجات ميده دست بكشي چي؟ كسي كه هر لحظه كه كنارشي از بهشت بهتره ... كسي كه شيطان هاي درونتو از اعماق وجودت بيرون ميكشه و هر لبخندش لبخندت ميشه و هر ثانيه اش ، زندگيت...
سلام به دوستای خوب و خوشگلم این اولین داستانیه که دارم می نویسم و نمی دونم چقدر طول بکشه هنوز درموردش تصمیم نگرفتم و امیدوارم خوشتون بیاد و لطفا با نظر دادناتون بهم انرژی بدید
الکساندرا بلک، دختری که بخاطر حمله ی خون آشام ها سرزمینش نابود شده، توسط پرنس سیاه، زین مالیک، به بردگی گرفته میشه و مجبوره که تمام نیاز های پرنس رو برطرف کنه...که یکی از این نیاز ها خونه و...قلبش. پ.ن:این داستان دوممه دوستان:) خیلی عالیه و کاملا متفاوته.بهتون قول میدم که عاشقش میشید.فقط بهش یک فرصت بدید ^-^ پ.ن2: شرم...
زندگی بدون شیرینی هیچ معنای نداره شیرینی زندگی هم عشقه پس زندگی بدون عشق هیچ معنای نداره
اين داستان درمورد دختريه كه تو كشور خودش نميتونه تواناييش رو به نمايش بذاره پس استعدادش تو يه كشور ديگه شناخته ميشه و تو سن تقريبا كم وارد دنياي هاليوود ميشه... اون مثل يه نوجوون معمولي نبود... ميدونست زندگيش قراره عوض بشه... ميترسيد... ميترسيد دلش واسه خانواده ش تنگ بشه... ميترسيد خيلي چيزا ازش گرفته بشه... ولي اگه...