Andrea y sus neuras
Cuando la locura se convierte en un arma poderosa. ** Andrea es divertida, espontánea y un poquito neurótica, "solo un poco, eh". Sus amigas son geniales, los estudios van bien y le encanta dar clases de danza, solo hay un...
Cuando la locura se convierte en un arma poderosa. ** Andrea es divertida, espontánea y un poquito neurótica, "solo un poco, eh". Sus amigas son geniales, los estudios van bien y le encanta dar clases de danza, solo hay un...
"Spread your legs for a lollipop." #5 in FANFICTION✓ © sujinniie 2019-2020 ✓
-ميزارى حرفمو تموم كنم يا نه؟ -باشه باشه يكى از اون لبخند هايى كه چالش معلوم ميشه رو بهم زد -كاش زودتر باهات اشنا ميشدم همينگنز اون سرمو بوسيد و اروم زمزمه كرد -منم هميشه به اين فكر ميكنم اون دوباره ولى با صداى بلندترى تكرار كرد - هميشه
[Larry child] تاریکی همیشه جای پلیدی،زشتی و گناه نیست. تاریکی میتونه جای تنهایی باشه.. میتونه جای غم های هزارساله باشه.. جایی که تمام خاطرات نداشته اونجا کهنه میشن و حتی وجود نداشتنشون هم از بین میره.. و برای بیرون اومدن از این تاریکی،باید به درون روشنایی رفت. و این روشنایی چه چیزی..یا چه کسی میتونه باشه؟
-هرکسی تو زندگیش سیگار داره +من ندارم -چرا داری،سیگار چیزیه ک معتادشی،یه ادم،یه صدا،یه عطر یا یه عروسک شاید...ب هر حال،سیگار تو زندگی هر کسی هست،یه وقتایی بعد یه مدت میفهمی سیگارت چیه،مثلا وقتی عاشق میشی...خب سیگار من خود سیگاره! +میشه دیگه سیگار نکشی؟ -نمیتونم.چون سیگارمه! +جی...شاید من بتونم سیگارت بشم... -تو؟ نمید...
+وقتی بغلم میکنی حسمیکنم بدنامون دارن با دوتا اهنربای قوی بهم دیگه میچسبن. +درست مثل دو تا تیکه شکسته از یه قلب که وقتی کنار هم قرار میگیرن کاملا توی هم چفت میشن.
دستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!
[Completed and Edited] 《او یک تمایز آبی بود...》 اون آبی بود ، من مشکی چه بد که ترکیب این دو رنگ چیز جدیدی خلق نمیکنه! Highest Rank #1 سومین نوشته Thanks for Perfect cover : @IWONTBETHEONE
+از من دور شو،من سیاهم،نمیبینی؟مثل اسمم.دیگه رنگی وجود نداره -تو سیاه باش منم می شم سفیدت،درسته دنیا سیاهو سفیده ولی بازم ما همو کامل می کنیم. +ادمای سیاه و سفید از عشق محرومن.دیگه هیچی مثل قبل نیس. -بزار ثابت کنم ما محروم نیستیم... +تو قرار نیس بیای توی این سیاهی.این در همیشه روت بسته میمونه.تو غیر ممکن میمونی. A let...
In September, 16-year old Ariel came out to Dad as a lesbian. In his disapproval, she was sent to a boarding school: Frollo's Corrective Institute for Homosexuals. Ariel is miserable at first, but eventually learns to cope, making new friends, and falling for one of her roommates. Follow the new girl through a story o...
[Completed] 《او یک خاطرهی سیاه بود...》 رنگها قسمت دوم : سیاه و کبود اون پیرهن مشکیش رو برام گذاشت و پیرهن آبیم رو با خودش برد و حالا من موندم و سیاهیها و کبودیهام... Thanks for Perfect cover: @IWONTBETHEONE
من بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larrystylinson #14 Harry Styles
کتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles
هری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد منم اجازه میدم بهت غذا بدن و بعدشم میتونی بخوابی.نظرت چیه فرفری؟ هری دندوناش رو از خشم روی هم فشار داد.
یه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...
هری استایلز در تمام زندگیش با این آرزو بزرگ شد که آیندش شبیه به یه افسانه بشه. وقتی اون کوچیکتر بود با دوستاش ساعتها داستان تعریف میکردن. توی تولد هفده سالگیش هری با خودش فکر کرد که آیا زندگیش مثل یه افسانه هیجانانگیز خواهد بود یا نه. تو اون شبِ معمولی، هری با پسری ملاقات می کنه که زندگیش رو برای همیشه تغییر میده...
بعضى وقتا بعضى چيزا اتفاق ميوفتن كه زندگيت رو كامل عوض مى كنن ... عشق چيزيه كه مى تونه خيلى چيزا رو عوض كنه خيلى ادمارو با يه نگاه، تو يه لحظه و اين چيزيه كه اتفاق ميفته پس باورش كن اون بهت زندگى ميده يه زندگيه دوباره يه زندگى پر از اميد
" دوتا زندگی واسم ساختی : زندگی فوتبالی ، زندگی پر از عشق"
و تو میدونی؛ من، عاشقِ این دردم... "شکنجه گرِ عشق" 17نوامبر2018
Larry+a little bit of ziam 👬 Strong language ⛔ Drug using🚫 Smut🔞 #1 in, onedirection لویی از زندگی بیزاره و هری عاشق زندگیه.... یا، داستان نویسنده ای که شیفته یه استریپر میشه و استریپری که عاشق یه نویسنده میشه.
"یکم صبر داشته باش، همهچیز تغییر میکنه..." "همهچیز؟! نه...هیچ چیزی عوض نمیشه، مگه اینکه اون لعنتی تغییر کنه..." "پس انجامش بده...نظرش رو تغییر بده..." پابلیش مجدد کتاب کامل شدهی change my mind. نوشته شده در اول فوریهی 2018. پایان، پنجم سپتامبر2018.
اونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction
اونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran