Our Destiny (L.S)
"من اسمش رو گذاشتم.... . . . سرنوشتِ ما..."
دوکِ دیوانه.. این تمام چیزیه که هری، درباره ی دستِ پادشاه میدونه، اما لویی تاملینسون یک راز بزرگ داره.. دوک اسیر یک نفرینه... نفرینی که سالهاست بر خاندان تاملینسون سایه انداخته... نفرینِ ماهِ کامل.. و گرگ اسیرِ دستِ آهو... اسارت شکارچی در چشم های شکار... آن زمان گرگ دندان هایش ریخته بود، ماه اخمو و ناراضی در دل آسمانِ...
هری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو میلرزونن...روحش رو از هم میدرن...قلبش رو از کار میندازن اما این اجبار...
تنها گذاشتن فقط کاره یک انسان است.....اما من که انسان نیستم.....پس اینو تا آخرین روزی که نفس میکشی با خودت تکرار کن " من هیچ وقت تنهات نمیزارم". Finished✅✅ _________________ #experiment1#
Larry+a little bit of ziam 👬 Strong language ⛔ Drug using🚫 Smut🔞 #1 in, onedirection لویی از زندگی بیزاره و هری عاشق زندگیه.... یا، داستان نویسنده ای که شیفته یه استریپر میشه و استریپری که عاشق یه نویسنده میشه.