mo dao zu shi: (بی همتا)جذابیتی بی بدیل
وییینگ تازه متوجه چهره ی بیمار لان ژان شد. رنگش پریده بود و خسته به نظر میآمد. «با خودت چیکار کردی؟ من چند روز مرده بودم تو چرا به این روز افتادی؟» لان ژان بالاخره به حرف آمد و گفت:چرا انقدر دیر؟ چهره ی وییینگ سردتر از قبل شد. «من دیگه نمی خواستم این زندگی و ادامه بدم. تو مجبورم کردی برگردم.» قسمتی از پارت ۳۱ اول...