در عمر هر فرد یکبار اتفاق میافته که ارتش سایه ها بیرون بیان و قربانی رو برای سباستین ژان ببرن. هیچکس دلش نمیخواد اسم خودش یا عزیزانش روی اون تابوت نوشته شده باشه. برای همین خیلیها اون سرزمین رو ترک میکنن تا مبادا در نسل بعد معشوق سباستین ژان توی نسل اونها تناسخ کنه. اما این جهان اونقدر بزرگ نیست که بشه معشوق اون جادوگر رو ازش دور نگه داشت. معشوقی که هر بار سباستین ژان با خنجرش اونو میکشه و خونشو مینوشه. معشوقی که درست با بوسه اون همه خاطرات گذشتهاش به یادش میان و با لذت و عشق از اون خنجر استقبال میکنه. این نفرین بزرگ عاشق کش روزی باید از بین بره. آیا ییبو میتونه این نفرین باستانی رو نابود کنه؟