Sign up to join the largest storytelling community
or
Stories by Rosa
- 3 Published Stories
Unknown semphony
240
41
11
چشمهای افسر جوان برای لحظهای به غریبهی نشسته روی میز جلویی کافه گره خورد، مثل تمام نگاههای ناگهانی. و هیچ...
murmurous
210
26
14
کلیتی از جزءها:
قدمهای من برای رفتن کند و خودم برای ایستادن، بیش از چیزی که باید ضعیفم.
من برای شروع و ادام...
Letters: often to no one
41
8
3
نامههایی که بیشتر وقتها مقصد و جایی برای رفتن ندارن.
از طرف آدمهایی متفاوت که بیشترشون ریشهای ندارن.