DEVINJONS

نامه ای که نوشتی هرگز نگرانم نکرد؛
          	گفته ای بعد از این مرا دوست نخواهی داشت!
          	اما نامه ات چرا انقدر طولانی است؟
          	تمیز نوشته ای! پشت و رو دوازده برگ؛ این خودش یک کتاب کوچک است! هیچ کس برای خداحافظی نامه ای چنین نمی نویسد!
          	نامه ات هرگز نگرانم نکرد اما.

DEVINJONS

نامه ای که نوشتی هرگز نگرانم نکرد؛
          گفته ای بعد از این مرا دوست نخواهی داشت!
          اما نامه ات چرا انقدر طولانی است؟
          تمیز نوشته ای! پشت و رو دوازده برگ؛ این خودش یک کتاب کوچک است! هیچ کس برای خداحافظی نامه ای چنین نمی نویسد!
          نامه ات هرگز نگرانم نکرد اما.

DEVINJONS

          
          ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
          آسمان تو چه رنگ است امروز؟
          آفتابی‌ست هوا؟
          یا گرفته است هنوز؟
          من در این گوشه که از دنیا بیرون است
          آسمانی به سرم نیست
          از بهاران خبرم نیست
          آنچه می‌بینم دیوار است
          آه این سخت سیاه
          آنچنان نزدیک است
          که چو بر می‌کشم از سینه نفس
          نفسم را بر می‌گرداند
          ره چنان بسته که پرواز نگه
          در همین یک قدمی می‌ماند
          کورسویی ز چراغی رنجور
          قصه‌پرداز شب ظلمانیست
          نفسم می‌گیرد
          که هوا هم اینجا زندانی‌ست
          هر چه با من اینجاست
          رنگ رخ باخته است
          آفتابی هرگز
          گوشه چشمی هم
          بر فراموشی این دخمه نینداخته است
          اندر این گوشه خاموش فراموش شده
          کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
          یاد رنگینی در خاطر من
          گریه می‌انگیزد
          ارغوانم آنجاست
          ارغوانم تنهاست
          ارغوانم دارد می‌گرید
          چون دل من که چنین خون ‌آلود
          هر دم از دیده فرو می‌ریزد
          ارغوان
          این چه رازیست که هر بار بهار
          با عزای دل ما می‌آید؟
          که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
          وین چنین بر جگر سوختگان
          داغ بر داغ می‌افزاید؟
          ارغوان پنجه خونین زمین
          دامن صبح بگیر
          وز سواران خرامنده خورشید بپرس
          کی بر این دره‌ی غم می‌گذرند؟
          ارغوان خوشه خون
          بامدادان که کبوترها
          بر لب پنجره‌ی باز سحر غلغله می‌آغازند
          جان گل رنگ مرا
          بر سر دست بگیر
          به تماشاگه پرواز ببر
          آه بشتاب که هم پروازان
          نگران غم هم پروازند
          ارغوان بیرق گلگون بهار
          تو برافراشته باش
          شعر خونبار منی
          یاد رنگین رفیقانم را
          بر زبان داشته باش
          تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی من
          ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

DEVINJONS

ولی صاحب اون چشمای قهوه ای، بدجور نامردی کردند.

JuNg_thv05

@DEVINJONS بهتره بگیم چشمایی که نه نگاهش نه زیباییش از یاد نمیره
Reply

fatim-jung

@DEVINJONS 
            نگاه های گول زننده
Reply

DEVINJONS

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
          
          دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
          
          چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
          
          چو کشتی‌ام دراندازد میان قُلْزُم پرخون
          
          زند موجی بر آن کشتی که تخته‌تخته بشکافد
          
          که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون
          
          نهنگی هم برآرد سر‌، خورد آن آب دریا را
          
          چنان دریای بی‌پایان‌، شود بی‌آب چون هامون
          
          شکافد نیز آن هامون‌، نهنگ بحرفرسا را
          
          کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
          
          چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
          
          چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون
          

soojinxx7

@DEVINJONS 
            مرسییی من خوبم خودت چطوری؟؟
Reply

JuNg_thv05

@DEVINJONS هرچند وقت میای و با این کلمه های با ارزش خوشحالم میکنی
Reply

soojinxx7

عاشقو اسیر و رامتتت

DEVINJONS

@soojinxx7 
            احتمالا افراد کمی باقیش رو بلدن
Reply

soojinxx7

@DEVINJONS 
            بقیشو یادم نیست-
Reply

soojinxx7

@DEVINJONS 
            یروزی میام تو دامتتت
Reply