هلو بستی،
میخوام بهت یه کتاب هدیه بدم ولی قبلش ،
بیا باهم بریم توی خیابونای لندن دور دور
و بعد یه سری به پارکی که زیام داستان باهم آشنا شدن بزنیم و از کافه ای که زین برای لیام شکلات داغ خریده، هر خوراکی ای که دوست داریم بخریم و تا رسیدن به محلی که کتاب رو گذاشتم با خوردنشون مشغول شیم و کلی حرف بزنیم
آ رسیدیم، همینجاست
* کتاب رو به سمتت میگیرم
با عشق تقدیم به تو، امیدوارم ازش کلی لذت ببری❤️
لاو یو❤
https://www.wattpad.com/story/305086937?
@Erebus_285
میدونم ولی تو یه بار امتحانش کردی و یه چیز کیوت نوشتی.
میشه بازم بنویسی و بچههای واتپد رو خوشحال کنی؟
باور کن همهامون الان عاشق زیامی میشیم که سافت و شیرین باشه.
@Erebus_285 خواهش میکنم گل❤️
نه من ننوشتم.این نامهها نوشتههای خودِ اون افرادن. مثل نامههای شاملو و آیدا یا نامههای فروغ. من فقط این نامهها رو میذارم اینجا :))
سلام سوییت هارت،امیدوارم حال دلت خوب باشه.
میخواستم تورو به خوندن بوکم دعوت کنم و خوشحال میشم که توام یکی از آخرین تیکه پیتزاهای من بشی.♡
از وقتی که یادش میاد همین بود؛دیانای های تمایز یافتش،اجازه انجام کارهایی رو بهش میدادن که انسان های عادی فقط توی خوابشون میدیدن.
تمام این سال ها در تنهایی زندگی کرد،چون فکر میکرد متفاوته،ولی با نزدیک شدن به پایانِ زندگیِ زمین،اون و چهار پسر دیگه دور هم جمع میشن تا زندگی انسان های زمینی رو نجات بدن!
https://www.wattpad.com/story/289134024?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content