Sign up to join the largest storytelling community
or
چشمهای براق مینهو روی کریستوفر نشست، اما تمام نگاه و وجود کریستوفر خالی و پر از وحشت بود. چیزی از چهرهاش قابل خواندن نبود، نگاهش تهیتر از هر زمانی بود.ــ «اون اسمم رو صدا کرد… مینهو… ب.بهم گفت...View all Conversations
Story by S_Liily_
- 1 Published Story
꧁ 𝑩𝒓𝒐𝒌𝒆𝒏 𝑪𝒉𝒓𝒚𝒔𝒂𝒏𝒕𝒉�...
84
21
3
نام: داوودی شکسته
خلاصه:
وقتی فاصله، آرومآروم بینشون قد کشید...
فلیکس موند، با یه مشت خاطره و بوی رنگ.
هیون...