Sign up to join the largest storytelling community
or
Stories by Winter
- 2 Published Stories
• Silent Crime •
26
1
4
از خودش، سکوتش و لبهای به هم دوختهاش متنفر بود، عامل بدبختیهاش، فقط میخواست فرار کنه و برای این فرار به ه...
Fallen Servant
43
11
2
سقوط؛ شیرینترین آغازِ یک پایان.
کل وجودش میسوخت از غم، از خشم، کل وجودش بندِ بندهی ناچیز بود، مخلوق ناچیز...