Part 01

2.1K 165 33
                                    


به همراه تهیونگ وارد پارک محله شدیم. باهم در مورد مدرسه جدیدمون بحث میکردیم.

تهیونگ به صندلی ای اشاره کرد و گفت:«چیم چیم بریم اونجا بشینیم.»

سرمو به نشونه تایید تکون دادم و هر دو به طرف صندلی رفتیم و نشستیم.

تهیونگ:«خیلی برای فردا هیجان دارم به هر حال اولین روز مدرسه اس.»

_اولین روز مدرسه امروز بود که تو نیومدی.

تهیونگ قیافه شو کمی کیوت کرد:«خب مجبور بودم برای مسابقه رقصم غایب کنم.»

لبخندی زدم:«بله، فردا میای و با معلمای گند دبیرستان آشنا میشی.»

_وااااااااااای اینطوری نگو از درس زده میشم

_تو همین الانشم درست افتزاحه، زده بشی دیگه خدا میدونه چه شود!

لب و لچش تو هم رفت که خندم گرفت. ناگهان تهیونگ چشمش به کسی افتاد و بدون اینکه چشم ازش برداره، گفت:«او چشه؟»

رد نگاه تهیونگو دنبال کردم و پسری رو روی یکی از نیمکت های اونطرف پارک دیدم که دراز کشیده بودو آرنج دستشو روی چشماش گذاشته بود ولی معلوم بود که داره گریه میکنه.

تهیونگ:«به نظرت بریم پیشش کمکش کنیم؟ شاید از خونه فرار کرده باشه یا یه بلایی سرش اومده باشه. حالش خیلی خرابه.»

_بیخیال.مشکل او به ما ربطی نداره

_به هر حال بازم باید کمکش کنیم

و بعد بلند شد و به طرف پسر بد حال رفت. بعد از چند دقیقه فکر کردن بلند شدم و به دنبال تهیونگ راه افتادم. در واقع خودمم نگرانش بودم.

تهیونگ خطاب به پسر بد حال گفت:«حالتون خوبه؟»

پسر که متوجه حضورمون شد، سریع اشکاشو پاک کرد و روی صندلی نشست و با چهره ی سردی گفت:« بله.»

یه حس عجیب منفی ای رو بهم میداد؛ شاید بخاطر زخما و کبودیای صورتش که مشخص بود یکی تا تونسته زدتش، باشه.

با نگرانی پرسیدم:«با کسی دعواتون شده؟ میخواین زنگ بزنم پلیس؟»

پسر با لحن سردتری گفت:« نمیخوام.»

ازش بی دلیل میترسیدم برای همین آستین تهیونگو گرفتمو با صدایی که خودمم به زور میشنیدم زمزمه کردم:«بیا بریم.»

تهیونگ بی توجه به حرف من رو به پسره گفت:«میخوای ببریمت بیمارستان؟»

نگاه پسر پر از خشم شد که من بازم آستین تهیونگو گرفتم.پسره با لحن ترسناکی گفت:«به شما چه ربطی داره تنهــــام بذارین.»

بالاخره تهیونگ هم درک کرد که پسره خطرناکه و بدون هیچ حرف اضافه ای برگشتیم سر جامون.

DevilWhere stories live. Discover now